Wednesday, May 28, 2008

واقعا ببخشيدا


شهرزاد جان شرمنده ام.اين براي خاله مريم يه امر عادي شده اينقدر كه تو و برادرت و حالا اين خواهرزاده جديد جيش خود را نثار كرده ايد. يادمه اولين باري كه كوكو منو مستفيض كرد كنارش نشسته بودم كه مامانش عوضش كنه كه ناگهان يك فواره به سمت من فوران كرد طوري كه دامن من كه روي زمين پهن شده بود پر ازآب(البته آب كه نه!)شد و جواب مادر بچه به جاي عذرخواهي اين بود كه ”داد نزن بچه ام ميترسه جيشش بند مياد” حالا كه ديگه مريض هم هست. ولي خودمونيم جيش يه كمي بهتره تا...........هه هه

Tuesday, May 27, 2008

ويروس بدجنس

كوكو جونم هنوز مريضه و به دنبالش بقيه هم دارن مريض ميشن.امروز اينقدروقتي از خواب پاشده گريه كرده كه مامان پري و بابا حسن از خاله مژگان درخواست كمك كردن و كوكو هم به محض ديدن خالش شروع كرده به دست زدن !خدا به داد خاله مريم برسه كه فردا شب داره مياد و اگه مريض بشه نميدونه براي مسافرت بعدي چه بكنه! اينطور كه معلومه دو روز اولش خيلي سخته و خاله مريم اگه بگيره درست در هواپيما و در راه سفر به دانمارك بايد دائما در دستشويي به سر ببره

Monday, May 26, 2008

ابراز همدردي با مامانم

پسر كوچولومون مثل مامانيش مريض شده.ميگن بيحاله و چشاش گود رفته.كاشكي من پيشش بودم

مشكل انتخاب سرگرمي

تبليغات تلويزيوني از محبوب ترين برنامه ها برات به حساب مياد.مخصوصا تبليغاي انيميشني و در صدر همه املاك رابينسون!(كه به خاطرش يك مشت آدم گنده مجبور شدن با وضع فلاكت باري به همراه تو برن دفترش در دوبي و البته دست از پا درازتر برگشتن )البته در اين ميون نگاه كردن به ماشين لباسشويي كه لباسا توش در حال چرخيدن هستند يك رقيب سرسخت براي تلويزيونه.طوريكه بعضي وقتا انتخاب اينقدر سخت ميشه كه مجبور ميشي وسط راهرو بشيني كه بتوني هر دو رو با هم نگاه كني
پانوشت: البته ناگفته نمونه كه خاله مريم هم خيلي چرخيدن لباسا رو دوست داره و يادشه هميشه از اينكه مدل لباسشويي خونه مامان پري اينا طوري بود كه درش بسته بود و لباسا پيدا نبودند دلخور بود.چند بار هم يواشكي درشو يه ذره باز ميكرد به اميد اينكه بتونه يه چيزي ببينه ولي موفق نشد.خوشبختانه الان تو تمام ماشين ها از جمله ماشين لباسشويي خاله مريم لباسا قابل ديدنن.خوش به حال من و تو

Sunday, May 25, 2008

ماماني مريض

مامانم ديروز پنچر شده و از سركار بردنش بيمارستان .ولي در عوض امروز پيشم مونده.لطفا هواي من و مامانمو با هم داشته باشيد

منم بچه مسلمون

صداي قرآن و اذان از هر جا بياد بايد خودتو سريع به اون نقطه برسوني و ساكت و با دقت تا آخرشو گوش ميدي.معمولا هم يا پاتو انداختي رو پات يا چسبيدي به صفحه تلويزيون. يه روز كه اينجا پيش خاله مريم بودي هر چي خاله مريم دنبالت گشت هيچ جاي خونه نميديدت. آخه اينقدر چسبيده بودي به تلويزيون كه نميشد ديدت!جديدترين چيزي هم كه ياد گرفتي گفتن ”اپپر” به جاي اكبره! كه بشه الله اكبر

Friday, May 23, 2008

كوروش در سرزمين عجايب







يه سرزمين عجايب شخصي! فكر كنم اينقدر وقتي داري با دايي احمد (به درخواست مژگان كه احمد به اندازه كافي عمو هست ولي دايي نميشه) بازي ميكني لذت ميبري كه حتما وقتي بزرگم بشي يادت ميمونه. اين مدل بازي كردن از وقتي خيلي كوچولو بودي همراه با اعتراض هاي مامان پري شروع شد و تو هم با سكوتت رضايتتو اعلام ميكردي.حالا كه بزرگتر شدي خودت داوطلبانه به پاهاش آويزون ميشي و درخواست عمليات آكروباتيك ميكني

Thursday, May 22, 2008

يك........دو..................سه




به محض شنيدن اين سه شماره نيشت تا بنا گوش باز ميشه و آماده براي گرفتن عكس! (قابل توجه خاله مژگان كه ميگه تو هيچ عكس جدي نيستي !)بعدش هم از ديدن عكست در گوشي موبايل يا دوربين كلي حال ميكني.اين يه بازيه مهمه و موبايل خاله مريم پر از عكساي مختلف جنابعالي. ودر ضمن قيافه مفتخرتون وقتي كه ميبينيد پس زمينه همه موبايل ها و كامپيوترهاي اطرافيان هستيد

الو ...... تق تق

مدل صحبت كردن تو با تلفن خيلي جالبه.امروز يكي از اين مكالمات رو با هم داشتيم.گوشي درحال كوبيده شدن روي ميز يا زمين يا در حال چرخ و فلك بازيه.من از اين پشت فقط صداي تق و توق و وسطاشم صداي جيغ جيغ هاي تو رو ميشنوم.فقط منتظري من و مامانت شروع كنيم به حرف زدن.اونوقته كه سر صحبتت باز ميشه و كلي سخنراني ميكني

....... واما شروع





اين آغاز نوشتنه.ولي خاطره هاي نوشته نشده زياده. شايد وقتي بزرگ شدي اين برات يه دفتر خاطرات باشه. تا وقتي بلد نيستي بنويسي من زحمتشو ميكشم