Tuesday, March 31, 2009

چیه و چرا


ماجرا از اون روزی شروع شد که من به مامان عموبابک قضیه علاقه کوروش به برنامه رنکین کمون یا همون پنگول خودمون رو گفتم و ازپیگیری برای پیدا کردن فیلمش. نگو که یک برنامه قدیمی تر هم به همین نام از تلویزیون پخش میشده که بعدا در تماسهای تلفنی با سروش سیما کشف شد.خلاصه مامان عمو بابک هم سی دی این برنامه رو برای پسر ما خرید. حالا دیگه کوروش اصلا پنگولو قبول نداره. این سی دی تقریبا به صورت شبانه روزی در حال پخشه!و حتی یک روز که مامان پری نتونسته به علت مشکلات تکنولوژیکی تصویر اونو بیاره فقط با صدای اون هم سرش گرم بوده! خلاصه این روزها همه جا چیه و چرا (شخصیت های اصلی این برنامه) هستند. مهمونی ، مسافرت، خواب ،بیداری و حتی تمام مسیر تهران مشهد در داخل قطار و بعد از اون هم داخل هتل
پانوشت: اگه از مسافرت مشهد چیزی ننوشتم چون تا الان منتظر یه عکس ناقابلم که تو پست های قبلی نویدش رو بهم داده بودند. مردم از این همه توجه

Monday, March 30, 2009

تانگو

دیشب تولد مامان پری بود. کوروش از تولد و شمع روشن کردن خیلی خوشش میاد. هروقت شمع روشن بلشه میره کنارش دست میزنه و به بقیه هم اشاره میکنه که دست بزنند. بعد هم فوت فوت میکنه که البته شمع هیچ تکونی نمی خوره! خلاصه دیشب هم کلی ذوفق کرد و با آهنگ تولد رقصید ولی جالب تر از همه اینکه همینطور که همه نشسته بودند و دیگه تولد بازی تموم شده بود و داشت یه آهنگ ملایم پخش میشد دستهای مامانش رو گرفته بود و با پاهاش این ور اون ور میرفت و خلاصه یه تانگوی حسابی رقصید. باباش میگفت من یه هنر داشتم که یادش دادم بقیه اش با شما! واقعا آدم رو یاد شب عروسی مامان بابش مینداخت

Saturday, March 28, 2009

چهره جدید

یک عید دیگه

بعد از چندی تاخیر بازم سلام و عید 1388 مبارک. این روزها داغ ترین بحث عید دیدنی رفتن با کوروش و پذیرایی کردن از مهمان در حضور ایشونه. ورود به خونه جدید همراه با جیغ و اعتراض کوروشه تا بعد از کلنجار رفتن با مادر بیچاره کم کم به جو عادت کنه. ولی خوب بعدش پسرخاله میشه و ته و توی گوشه و کنار خونه رو در میاره. ورود میهمان هم که به همین ترتیب.ولی ناگفته نمونه که تکرار این مراسم باعث آروم تر شدنش شده و فکر کنم دیگه کم کم بهش عادت کنه.دیشب که خیلی امیدوار کننده بود و حتی میون مهمونها تو خونه مامان پری یه چرخی هم میزد.

Wednesday, March 4, 2009

دارندگی و برازندگی


آخه من با این همه لباس چیکار کنم؟بریزمشون بیرون ببینم چی بپوشم بهتره؟
پانوشت: بالاخره یه خبری شد.(پیرو پست قبل)ا

Tuesday, March 3, 2009

شکایت

به قول ستار: شکایت آی شکایت آی شکایت آی شکایت از اینجا شاکیم تا بینهایت!آخه این هم شد روزگار؟ پسر که پیش من نیست ؛ هیچ خبر جدید هم این خانواده بی احساس نمیدن. حالا که دیگه شب عید هم هست و هزار بهونه.من چی بنویسم تو این وب لاگ؟ کوروش بعدا خودت قضاوت کن.حتی عکس مشهد رو نکردن بفرستن