Thursday, April 30, 2009

اسپند دود کنید


هزار ماشاالله!! ببینید پسرم چقدر بزرگ شده. از وقتی این ایمیل رو گرفتم هزار بار این عکس رو نگاه کردم و قربون صدقه قد وبالاش رفتم. همش دلم به این خوشه که تا دو هفته دیگه میاد پیشم.خیلی دلم براش تنگ شده

Tuesday, April 21, 2009

تولدت مبارک

تولدت مبارک پسر طلا.انشاالله 100 ساله بشی.دو سال پیش در چنین روزی ما شما رو برای اولین بار زیارت کردیم .تو این دو سال هم تو عزیز دل همه بودی و بهتره بگم شاید مهمترین عضو.من و خاله مژی که دوست داریم تو همین جور فسقلی بمونی ولی دست ما که نیست .انگار همین دیروز بود که امیر طلا اینقدری بود و حالا میخواد بره دانشگاه و صحبت از رانندگی و سربازیشه.به قول خاله مژی که اسمشون رو گذاشته پسرنیم متری و پسر دو متری

Sunday, April 19, 2009

امان از تکنولوژی

فکر کنید وضعیتی رو که پسر بدون وقفه داره جیغ اعتراضی میزنه و مامان پری و بابا حسن بیچاره رو تجسم کنید که نمیتونند سی دی چرا و چیه رو به نمایش در بیارند. مخمصه با راهنمایی های تلفنی مادر کوروش و راه اندازی سیستم به پایان میرسه و البته صدای جیغ خوشحالی ایشون هم تایید کننده پخش موفق آمیز سی دیه.میبینید همه چیز به جیغ ختم میشه

Thursday, April 16, 2009

روسری

این اسلام هم عجب نفوذی داره! کم این فسقلی به مامان پری شوک وارد میکرد و میرفت لب پله های سالن پذیرایی می ایستاد، حالا دیگه یاد گرفته که تک تک رومیزی های پایین رو میذاره رو سرش و از پله ها میاد بالا! مامان پری میگه انگار روسری سرش میکنه.خلاصه دیگه یه جای مرتب تو اون خونه پیدا نمیشه

Monday, April 13, 2009

تولد زودتر


به خاطر اینکه خاله مریم بتونه در تولد حضور داشته باشه پسرم یه کم زودتر دو سالگیشو جشن گرفت! وای که چه تیپی! با اون کراوات خوردنی شده بود. اینقدر رقصید که حاضر نبود از کنار بلندگوها کنار بیاد و حتی بیاد کنار کیکش.مخصوصا بعد از روشن کردن شمع فشفشه ای دیگه شجاعت خارق العاده اش هم بهش اجازه نمیداد که اون طرف بیاد.برای همین حتی یک عکس هم با کیکش نداره.

Tuesday, April 7, 2009

عاشق فضای سبز خونه خاله مژگان

مهمون خودم

عا شقتم!وقتی عصر با مامانت نرقتی و موندی مهمون خودم شدی.دیگه از تو سوئیت بیرون هم نمی اومدی. نذاشتند شب با هم تنها باشیم که! البته به تو هم که بد نمیگذره خاله مریم رو پرت میکنی از تخت پایین و به مامانت هم به اندازه باریکیه یه مو جا میدی!قربونت بشم که وقتی نیستی جات اینقدر خالیه

سیزده به در و دیوار

آخره سیزده به در بود دیگه! پسر قاطی کرد و زد به دنده سیدیش! خلاصه این پدر مادر نه نهار خوردند و نه شام و نه اصلا از سیزده بدر چیزی فهمیدند. از کجاش بنویسم؟ از دو ساعت نشستن مادرش تو تاریکی تو ماشین تا ایشون بخوابند یا از عربده کشون و تنبیه ایشون توسط پدرشون که آخرش به آب بازی داخل استخر ختم شد؟خلاصه که هم خودش رو اذیت کرد هم بقیه رو. از طرفی دل همه روهم آب کرده بود. پسر از شلوغی و هرج ومرج خوشش نمیاد.بعد که داشتیم برمیگشتیم اینقدر با خوشحالی تو ماشین یلم داده بود وموزیک گوش میکرد. تازه آخر هر آهنگ برای خواننده دست هم میزد