اگه كار خاله مريم فردا درست بشه امروز آخرين روزي بوده كه اين بارمهمون كوچولوم اومده بوده پيشم آخه فردا نوبت خاله مژيه. آخه من بدون اين كيليپسي كه به من چسبيده چيكار كنم؟ سرخپوست كوچولوي من كه آآآآآآآ كردن اختصاصي برام داره؟تازه خاله مريم اونجا پنگول هم نداره. خلاصه كه همه چيز نداره و نيست و نميشه و اينجورياست. اه اه اه
Tuesday, December 30, 2008
Friday, December 26, 2008
دوست با احساس مامانم
اين مامان نسرين دو دفعه است كه ميره مهموني دوره با دوستاش خبر از يك خواننده وبلاگمون ميده كه گويا هميشه به ما سر ميزنه ولي بيخبر مياد و ميره. خاله شراره از اين جا بهتون سلام ميكنيم و متشكريم كه با ما هستيد.
Thursday, December 25, 2008
شمارش معكوس
بازم روزهاي با هم بودنمون داره تموم ميشه. ايندفعه بيشتر از هميشه با پسرم بودم و بدجوري به هم عادت كرديم. از امروز شمارش معكوس شروع شده و ديگه چهارشنبه بعدي پيش هم نيستيم
Wednesday, December 24, 2008
فراموشي
بعد از اينكه خاله مژگان كلي ذوق كرد كه به كوروش ياد داده كه وقتي ازش سوال ميكنه چشمات وماهيت كو؟ كوروش چشم و زبونش رو نشون بده؛ هنوز به نوشتن تو وبلاگ نرسيده كه ديگه اين دو عضو محترم مجهول المكان شدند و كوروش هيچ اطلاعي از محلشون نداره! فكر كنم به اين ميگن فراموشي زودرس. دوستت دارم فراموشكار قلنبه جونم كه اصلا عين خيالتم نيست كه كي چي ميگه و اين همه آدم دورت در حال چشمك زدن با زبونهاي بيرون آورده سعي در يادآوري دارند و تو بيتفاوت از كنارشون ميگذري
Tuesday, December 23, 2008
شب يلدا
Tuesday, December 16, 2008
هنر پشت هنر
كوروش يه فوتهايي ميكنه كه بياييد و ببنيد! علاقه اش به فوت از اون جايي آشكار شد كه يه روز بابا سليمون مزاحم تلفني داشت و هر بار كه گوشي رو برميداشت و طرف فوت ميكرد اونهم ميگفت ”فوت فوت” و كوروش از خنده غش ميكرد. ديروز هم خاله شادونه تبريكهاي تولد رو كه ميخوند اداي شمع فوت كردن در مياورد و ميگفت: روي كيك تولد همه شمع هارو فوت كن وبازهم كوكو ميخنديد. خاله مريم هم با روشن كردن شمع و فوت بازي با كوروش كلي كيف كردند.
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
Saturday, December 13, 2008
نادم و نادون
امير طلا به پسرخاله اش لقب نادون داده! و از طرفي به قول خودش به خاطر تو ذوق زدن خاله اش پشيمونه و براي جبران اون شب اومده پيش خاله مريم خوابيده. حالا نادون و نادم با هم پيش خاله مريمند ! امروز كه بعضي از كتابهاي دانشگاه رو ميدادم به امير كه براي درسهاي پايه شايد به دردش بخوره بهش ميگفتم اينهارو خوب نگه دار بده به كوروش و امير ميخنديد. بهش گفتم سالي كه من هم رفتم دانشگاه تو قد اين فينگيلي بودي و حالا اينقدر بزرگ شدي كه كتابهاي من رو ميخوني. خيلي زود نوبت كوروش هم ميشه! فكر كنيد؟
Friday, December 5, 2008
يك كار جديد
بالاخره پسرم بك كار جديد ياد گرفت! بعد از اينكه يك مدت خاله مريم موقع خوابوندن پسرك رو تكون محكم ميداد و ميچلوندش و پسر آآآآآآآآ ميكرد و از لرزيدن صداش بر اثر لرزوندنش خوشحال ميشد و با شيطنت ميخواست كه دوباره تكرار بشه؛ خاله مريم بهش ياد داد كه اگه آآآآآآ كنه و با دست يواش يواش رو لبهاش بزنند همون صدا رو ميده. اين كار با استقبال كوروش مواجه شده ولي لازم به ذكره كه حاضر نيست خودش تمام زحمتشو بكشه! ايشون فقط آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ميكنند و يكي ديگه بايد با دست رو لبهاش بزنه!!!!!!!!!!!!! ولي خوب جاي شكرش باقيه كه حد اقل يه كار به مجموعه محدود! هنري ايشون اضافه شده
Subscribe to:
Posts (Atom)