كوروش يه فوتهايي ميكنه كه بياييد و ببنيد! علاقه اش به فوت از اون جايي آشكار شد كه يه روز بابا سليمون مزاحم تلفني داشت و هر بار كه گوشي رو برميداشت و طرف فوت ميكرد اونهم ميگفت ”فوت فوت” و كوروش از خنده غش ميكرد. ديروز هم خاله شادونه تبريكهاي تولد رو كه ميخوند اداي شمع فوت كردن در مياورد و ميگفت: روي كيك تولد همه شمع هارو فوت كن وبازهم كوكو ميخنديد. خاله مريم هم با روشن كردن شمع و فوت بازي با كوروش كلي كيف كردند.
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
No comments:
Post a Comment