خاله مريم دوباره برگشت! هميشه نگرانم كه نكنه اين دفعه كوروش باهام گرم نگيره وغريبي كنه. ولي پسرم ايندفعه هم سنگ تموم گذاشت. به محض ورود من اومد دست انداخت گردنم اينقدر بوسم كرد كه خستگيم در رفت. بعدش هم وقتي لباسهايي رو كه براش خريده بودم بهش نشون دادم با خوشحالي برميداشت و باهاشون يه چرخي ميزد و همين جور حرف ميزد. وقتي هم خاله مژگانش اومد انگار كه ميخواست همه چيز و براش تعريف كنه كلي سخنراني كرد
Wednesday, February 4, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment