روزي كه خاله مريم ميخواست بره؛ براي اينكه پسرم تنها نشه خاله مژي اومد بردش. اما فردا صبحش اينقدر گريه كرده و رفته پشت در سوئيت كه دوباره خاله مژي اومده بردش): شب كه بهم زنگ زد اينقدر باهام با همون زبون الكيش حرف زد كه من و مامانش خنده مون گرفته بود. مخصوصا وقتي آهنگ مخصوص خودمون رو براش ميخوندم (اين پسر منه منه) و ميتونستم قيافه اش رو تجسم كنم كه منتظره تا من مكث كنم وتكرار كنم ”منه منه“ و اون غش غش بخنده.ميخورمت من يه روزي
Thursday, February 26, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment