Saturday, October 31, 2009

یک قرار

امروز 8/8/88 بود. کوروش قول بده 9/9/99 رو تو وبلاگت بنویسی و به خاله مریم هم یه زنگی بزنی. به یاد این روزها که دیالوگ اختصاصی مکالمه تلفنی ما این بود
کوروش بگو" ماما ماما ماما"و
بگو "بابا بابا بابا"و اخرش هم به "آب" ختم میشد
امکان نداشت در هیچ شرایطی درخواست من برای تکرار این کلمات رد بشه. حتی حالا که خیلی کلمه های جدید هم یاد گرفتی باز هم همین اولین مکالمات برای ما دو تا شیرین تره. من هم که نباید جیغ و قربون صدقه های آخرش رو فراموش کنم.اصلا مزه اش به همینه و میدونم که تو هم منتظر شنیدن " وای وای؛جان؛ قربونت برم" های من هستی

Friday, October 30, 2009

.دیروز با پسرم حرف نزدم. خیلی ناراحتم

Thursday, October 29, 2009

خانم کوروش


این تل رو خودش زده به سرش! وای چه دختر نازی

Wednesday, October 28, 2009

ایران

چند روزه که وقتی از کوروش میپرسی" اسم کشورت چیه؟" با صلابت میگه "ایران" بچه ام تحت تاثیر حوادث اخیر قرار گرفته

Tuesday, October 27, 2009

این هم فیلمش

من روزی ده بار این فیلم رو نگاه میکنم. هرشب هم باید از پشت تلفن برام بشمره. بینظیره

Thursday, October 22, 2009

دوست داشتنی ترین شمارش دنیا

خاله مریم داشت میخوابید( الان اختلاف ساعت ما با هم هفت ساعت شده و کوروش وقتی تعطیل میشه که خاله مریم داره میخوابه ):) که تلفن زنگ زد. پسرم بعضی روزها از تو ماشین با موبایل زنگ میزنه. واااااااااااااااااااااااااااای خدای من. خاله مریم از خوشحالی نمیدونست بخنده یا گریه کنه. پسر تا ده میشمرد. خیلی با حاله. بعضی عددها رو فقط حرف اولش رو میگه. دلم میخواست میتونستم صداشو اینجا بذارم. تند تند میگه؛ چند تا رو هم اون وسط ها جا میندازه ! و آخرش با خوشحالی میگه ده

Monday, October 19, 2009

حمام عمومی

تازگیها پسر موقع رفتن به حمام عروسکها و اسباب بازی های مورد علاقه اش رو هم باید با خودش ببره. مامانش میگه دیروز همه رو دونه دونه پرت کرد تو حموم: ببری ،کلاغو حتی ببعی و من وقتی اعتراض میکردم که ببعی شستنی نیست با لحن خودش میگفت"ببعی ببعی" خلاصه حتی وقتی مامانش یواشکی کلاغو رو با پا انداخته بیرون هم متوجه غیبتش شده و دوباره به جمع دوستان در وان اضافه کرده. مثل اینکه دیگه جا برای خودش نبوده! جالبیش اینه که همه این عروسکها که پشمالو هم هستند همینجور آبچکون از حمام با ایشون خارج میشن

Monday, October 12, 2009

میرم مدرسه! میرم مدرسه









مرسی شهرزاد با مدل موی جدید! کوله پشتی همون چیزی بود که اگر خاله مریم اونجا بود، اولین انتخابش برای کادوی روز کودک بود. ولی امان از دست این بابای شهرزاد! اولین محموله کوله پشتی پسر یه مشت موز و خیاره

Friday, October 9, 2009

روزت مبارک

روز کودک بر پسر عزیزم مبارک باشه. انگار همین دیروز بود که امیر طلا کودک بود و حالا برای خودش دانشجو شده! فکر کنید پسر بره دانشگاه. غیبت خاله مریم در روز کودک به هیچ وجه موجه نیست. خاله مریم باید تمام این غیبتها رو جبران کنه

Tuesday, October 6, 2009

اولین کتابهای درسی

باید همه اینها رو جلد کنه ببره مهد! البته مربیش گفته همه میشینن من براشون توضیح میدم و گوش میکنن، ولی ایشون برای خودشون قدم میزنن

Monday, October 5, 2009

اولین اثر هنری


خاله مریم تقریبا مطمئنه که خط خط های کم رنگ بیرون انار کار پسره! اونم به برکت تخته مغناطیسی که براش خریده بودم و به ذوق اون مداد دست گرفتن رو بلد شد. مگر این که مهد کودک پسر یه چیزی تو مایه های داستانهای هری پاتر باشه. ولی خاله مریم به عنوان یک وب لاگ نویس متعهد عین اثر ارسالی رو به نام پسر اینجا منتشر کرده ، دیگه تحلیلش با خود پسر وقتی بزرگ شد