فکر کنم "مامان پری" و "بابا حسن" با شنیدن این دو کلمه قند تو دلشون آب میشه
Sunday, November 29, 2009
سرعت پیشرفت
اینقدر سرعت پسر در یادگیری لغات زیاد شده که خاله مریم فقط هرشب با کلمه های جدید سورپرایز میشه و نمیرسه به همون سرعت تو وبلاگ یادداشت کنه. تا این اواخر رسیده بود به هجده تا حیوان و هجده تا میوه که با نشون دادن عکسشون اسم اون ها رو میبره. خاله مریم ازاین میون عاشق " حلزون، ذرت، کلم، تمساح و آناناس" هست. تازه شمارش کلی پیشرفت کرده ولی با این تعداد ارقامی که اون وسطها حذف میشه فکر کنم همین روزها تا صد هم بشمره
Wednesday, November 25, 2009
کوروش بخشی
دیشب مامانت برای یک ماه کامل تو رو بخشید به من! این رو اینجا مینویسم تا اگر زد زیر حرفش مدرک داشته باشم. باید از حالا به فکر برنامه ریزی باشیم. وای کجاها بریم؟ شب ها تا صبح بازی! چقدر خوش بگذره به ما دو تایی. ولی فکر کنم دیگه داری زیادی این مامان بیچاره رو اذیت میکنی. حواست باشه که هیچ کسی تو دنیا اینقدر هواتو نداره و دربست در اختیار جنابعالی نیست. حالا از من گفتن
Sunday, November 22, 2009
Saturday, November 21, 2009
میوه ها
!بعد از اسامی حیوانات حالا نوبت میوه هاست: توتو(توت) و از همه خوش آواتر فلفل
فلفل نبین چه ریزه این پسره عزیزه
Thursday, November 19, 2009
دلتنگی
توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من میخوام برم به بازی
بازی چه خوبه با بچه های خوب
بازی میکنیم با یه دونه توپ
چون پرت میکنم توپ سفیدم رو
از جا میپره میره تو هوا
قل قل میخوره تو زمین ورزش
یک و دو و سه و چهار و پنج و شش
یک و دو و سه و چهار و پنج و شش
حالا خاله مریم هم با این آهنگ گریه میکنه
Sunday, November 15, 2009
دایره لغات
تقریبا هر روز به تعداد کلماتی که پسرم میگه اضافه میشه. به زودی دیگه شاید نشه همه رو پشت تلفن برام هر شب تکرار کنه. لحظه شماری میکنم تا موقع زنگ زدنش بشه
(!عمو زنجیر باف: میم( بروزن مریم به جای بله گفته میشود
زنجیر منو بافتی: میم
پشت کوه انداختی: میم
بابا اومده؛ چی چی اورده؛ نخوچی کیشمیش؛ بخور و بیا، باصدای چی؟ کلاغو
:و جدید ترین لغت
اسمت چیه؟ کورشو
عمو پورنگ (که خاله مریم خیلی ازش بدش میاد و جدیدا متاسفانه محبوب کوروش شده) با کی بازی میکنه؟ امیرممد
من واقعا با این نقطه و کاما و پرانتز گذاشتن در تایپ فارسی درگیرم. یکی هم نیست به دادم برسه
Sunday, November 8, 2009
Wednesday, November 4, 2009
فرار با خاله مژی
امان از دست این خاله مژی! دیروز سرزده رفته مهدکودک تا سرکشی کنه ببینه همه چیز مرتب هست یا نه؟ پسرهم به محض دیدن خاله مژی پریده بغلش و ماچش کرده. نهار هم با خاله مژی خورده و موقع خوابیدن که شده اینقدر دل خاله رو برده که مژگان برش داشته اومده. اینقدر روابط صمیمی بوده که حتی از مامانش تایید نگرفتن و تحویلش دادن. خلاصه دوتایی از خونه به من تلفن کردن و کلی پز دادند. حالا از همه مهمتر اینه که تو مهد همه از خاله جان دکتر!!!!!!!!!!!! حساب میبرند
Tuesday, November 3, 2009
مسیر یاب
این روزها که استفاده از مسیریاب (یا همون ناویگیتور) خیلی باب شده ؛مخصوصا اینجا که خاله مریم بدون استفاده ازش گم میشه! پسرم هم یک پا مسیریاب شده. مامانش حق نداره مسیر رفتن به خونه یا مهد رو عوض کنه چون با اعتراض شدید اقا مواجه میشه. تازه بازهم قوانین داره: اتوبوس نباید کنار ماشین وایسه؛کسی نباید سوار ماشین ایشون بشه(حتی ورود شهرزاد هم با اعتراض شدیدهمراه بوده) ؛ ایشون هم سوار ماشین کسی نمیشن. امروز که به علت حفاری کوچه اشون مجبور شدن با آژانس برن؛ اینقدر سر و صدا راه انداخته که راننده به بهانه سرویس بعدیش پیاده اشون کرده و یک راننده دیگه اونها رو رسونده. حالا مامانتون به جای شرمندگی و ادای شکر که طرف ملاحظه کرده و قبل از اینکه مخش خرد شه و بزنه به در و دیوار، محترمانه پیاده شون کرده؛ میخواد بره به مدیر آژانس اعتراض هم بکنه. بابا ایول
Subscribe to:
Posts (Atom)