حتما همه یک بار هم که شده این پیغام تلفنی رو زمانی که شماره اشتباهی رو میگیرند یا شماره مشکلی داره، شنیدند. ولی شنیدنش از زبون کوروش کلی فرق داره. این بار به جای عصبانی شدن یا نا امید شدن، دلت میخواد صد بار دیگه هم بشنوی. عمو بابک که عشق میکنه اداش رو در بیاره. حالا هر جا که باشه وقتی یک نفر بگه: شماره مشترک مورد نظر.......... کوروش بلافاصله میگه : مسود میباشد، لفطن موددن ( و بعد اصواتی شبیه شماره گیری نفرمایید) و (در انتها) متشکرم
Friday, March 26, 2010
Thursday, March 25, 2010
عید اومد، بهار اومد
بالاخره سال تحویل شد. اتاق تکونی به همراه پسر، در حالی که از یک طرف مداد شمعی های روی دیوار پاک میشد و از طرف دیگه مجددا خطها رسم میشد. بیچاره خورشید(همون کارگر معروف خانوادگی) دیگه رسما ذله شده بود و با اون لهجه میگفت" این مشته کوروش ....... من کارم هچ پشرفته نداشته" خلاصه تا اونجایی که من خبر دارم ابر جادویی تونسته یک کم سر و وضع خونه رو سامان بده. از هفت سین هم که نگو. تمامش چندین بار وسط خونه پخش شده و دیگه اثری از سنجد ها نیست. ماهی بیچاره هم که از بس توپ تخم مرغی خورده تو سرش و سماق میل کرده، دیگه نمیدونه به کجا پناه ببره. حالا با این اوضاع و احوال اضافه کنید، سرما خوردگی پسر رو. ولی باز هم سال نو مبارک و صد سال به از این سالها
Friday, March 12, 2010
عید
من با عبارت بوی عید کاملا موافقم. به نظرم یکی از معطر ترین چیزها عیده. روزهای آخر سال هیچ وقت تکراری نمیشن. این روزهام همه درگیر کارهای آخر سال هستند. برای همین هم خاله مریم نمیرسه وبلاگ رو تند تند به روز کنه.کوروش هم که خوب کارهای خودش رو داره. البته بیشتر تولید کار! مثلا امسال حجم عمده ای از اتاق تکونی خونه اشون به پاک کردن نقاشی های مداد شمعی ایشون از دیوار خونه اختصاص پیدا کرده. یک بلبلی هم شده که نگو ونپرس! دیشب وقتی میز شام آماده شد، بدو بدو اومد تو آشپز خونه، صندلیشو انتخاب کرد و در حالی که اون رو میکشید تا روش بشینه میگفت" چلو کباب" خاله مریم هم درجا برای صرف یک چلوکباب جانانه ازش دعوت به عمل آورد
Wednesday, March 3, 2010
سفارش
دیروز داشتم لیست خرید برای بابا حسن تهیه میکردم. من میگفتم و شهرزاد مینوشت. وسط اقلامی که من اسم میبردم گهگاهی یک صدای فینگیل میومد و سفارش هاشو میگفت: چوب شور، بستنی
پریسا
چند شب پیش خانه یکی از اقوام دعوت بودیم. و همه نگران از نحوه ورود کوروش به مهمانی.این خانواده دختری به نام پریسا دارند که حدود بیست سالی هم از کوروش بزرگتره وکوروش ارادت خاصی بهش داره. طوری که تو آلبوم عکس حتی اگر کمی از صورت پریسا معلوم باشه اون رو میشناسه و با خوشحالی نشونش میده. خلاصه به یمن وجود پریسا خانم کوروش یکی ار بهترین مهمونیهاشو رفت و تمام ساعتهای حضور در خونه اونها داشت خوشحالی میکرد، هورا میکشید و میخندید. البته ناگفته نمونه که لحظه ای هم از پریسا غافل نبود و حتی زمانی که اون داشت تو آشپزخونه کمک مامانش میکرد، ما شاهد یک سر کوچولو بودیم که در حال رقص با آهنگها و فیلم های موبایل خاله مریم از پشت پیشخون آشپزخونه بالا پایین میرفت و ازبغل پریسا تکون نمیخورد
Subscribe to:
Posts (Atom)