بالاخره سال تحویل شد. اتاق تکونی به همراه پسر، در حالی که از یک طرف مداد شمعی های روی دیوار پاک میشد و از طرف دیگه مجددا خطها رسم میشد. بیچاره خورشید(همون کارگر معروف خانوادگی) دیگه رسما ذله شده بود و با اون لهجه میگفت" این مشته کوروش ....... من کارم هچ پشرفته نداشته" خلاصه تا اونجایی که من خبر دارم ابر جادویی تونسته یک کم سر و وضع خونه رو سامان بده. از هفت سین هم که نگو. تمامش چندین بار وسط خونه پخش شده و دیگه اثری از سنجد ها نیست. ماهی بیچاره هم که از بس توپ تخم مرغی خورده تو سرش و سماق میل کرده، دیگه نمیدونه به کجا پناه ببره. حالا با این اوضاع و احوال اضافه کنید، سرما خوردگی پسر رو. ولی باز هم سال نو مبارک و صد سال به از این سالها
Thursday, March 25, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment