شاید هیچ وقت به این که چطور شد که بعضی از کارها رو یاد گرفتیم ، فکر نکردیم. این روزها شاید بزرگترین دغدغه فکری مامان نسرین آموزش رفتن به دستشویی به آقا کوروش باشه! چه ماجراها که با هم ندارند. و امان از وقتی که کوروش علیرغم اینکه مامانش فکر میکرده که متوجه منظورش نمیشه، از سر لج و لج بازی مخصوصا از تو حمام فرار کرده و اومده دقیقا روی فرش رو نشونه گرفته! حالا از قهر و قهر کشی هاشون که بگذریم، امروز خبر مسرت بخش دو بار موفقیت مامان نسرین رو شنیدیم. تبریکات صمیمانه ما رو پذیرا باشید و به امید موفقیت های روزافزون
Thursday, April 29, 2010
Friday, April 23, 2010
Thursday, April 22, 2010
سه سال پیش
سه سال پیش در چنین روزی پسر ما به دنیا اومد. بعضی خاطره ها خیلی دور به نظر میرسند و بعضی هاشون رو فکر میکنیم به سرعت گذشته. چیزی که با اطمینان صد در صد میتونم بگم اینه که مامان نسرین امروز دقیقا سه سال هست که شبها نخوابیده. واقعا کاش میشد این رو تو کتاب رکوردهای گینس ثبت کرد. حالا دیگه با جنابعالیه که ببینیم چه گلی به سر این مامان نسرین میزنید. خلاصه که خیلی شانس اوردی که مامانت یک دفعه اینقدر تغییر روحیه داده و البته باید بگم که شما تنها آدمی روی کره زمین هستید که در مقابلتون این رفتار رو داره. وگرنه بقیه رو یک لقمه چپ میکنه . در هر صورت تولدت مبارک گل پسر.
Friday, April 16, 2010
اطلاعات شخصی
کوروش اسمت چیه؟کوشو
فامیلیت چیه؟ عظیمی
چند سالته؟ سه سال
خونه تون کجاست؟ گیشا
ماشینتون چیه؟ دیبیست و شیش
اسم مهد کودکت چیه؟ مهر مادری
چه زود میگذره
مدتیه که دیگه من و کوروش با هم شعرمون رو میخونیم، یادش به خیر چه زود گذشت......انگاری همین دیروز بود. حالا دیگه با من میخونه: این پسر منه.....منه دوستش دارم من یه عالمه.....آخه این پسر عقشه!!!! منه... عمره منه
Sunday, April 11, 2010
فرصت با پنگول بودن
قرار بود که بچه های مهد برای شرکت در برنامه پنگول(همون گربه شیطون برنامه کودک) در تلویزیون حاضر بشن. با توجه به علاقه وافر کوروش و البته سایرین ، باز هم مامان نسرین و خاله مریم شال و کلاه کردند و به امید روزی استثنایی راهی شدند. بگذریم از بارون شدید صبح و تغییر ساعت برنامه که ما رو ناامید نکرد. ولی هنوز برنامه شروع نشده ما دست از پا درازتر سوار ماشین شدیم و برگشتیم تا یک نفر ساکت بشه و گریه و داد و هوارش رو قطع کنه. وآقا در اون جماعت به جرات تنها بچه ای بود که حاضر نشد بره تو سالن. حالا قیافه ما رو تجسم کنید وقتی خسته و کوفته بعد از حروم شدن روز جمعه امون برگشتیم خونه و دونه دونه در پخش زنده برنامه دوست های ایشون رو در صفحه عریض تلویزیون مشاهده میکنیم
Wednesday, April 7, 2010
باغچه کوچیکه
این عبارت کنایه ایست از محلی بیرون از خانه، مشتمل بر فضای سبز که ترجیحا دارای سرسره نیز باشد. در بیشتر موارد کوروش در نیمه های شب فریاد زنان از خواب پریده و هوس رفتن به آنجا را میکند
Tuesday, April 6, 2010
میراث خاله بزرگه
هزار ماشالله در جمع کردن خصلت های نیکو!!!! استاد تشریف دارند. این که جدیدا از حمام رفتن خوششون نمیاد و اگر هم بروند نباید سرشون رو شست یک طرف، از عکس گرفتن هم فراری شدند و دیگه حاضر نیستند جلوی دوربین حاضر بشوند. البته اصلا کسی نمیگه که خاله جان دکتر این خصوصیات را در کودکی داشته اند!!!!این عکس رو هم مخصوصا گذاشتم
Thursday, April 1, 2010
سفر نوروزی
ما دوتا همراه هم رفتیم به یک سفر نوروزی. البته با یک جماعت همراه. پسر در این سفر نمره بیست گرفته، مخصوصا در خصوص طی مسیر داخل ماشین. البته ناگفته نمونه که یک کارهایی هم کرده ولی خوب کم گول شیطون رو خورده. حضور بارون، ببعی، ببری و مهم تر از همه پریسا در این سفر خیلی موثر بوده. سوسن خانم هم که جای خود دارند! خدا رو شکر که اردلان کلیپ سوسن خانم رو روی موبایلش داشت وگرنه شب اول خیلی سخت تر به پایان میرسید. مرسی کوروش و مامان کوروش که خاله مریم رو همراهی کردید
Subscribe to:
Posts (Atom)