دیروز وقتی بالای صندلی مشغول جابه جا کردن وسایل بودم (در ادامه اسباب کشی)، یه کوسن از دستم افتاد روی تخت. اصلا زور اومدن پایین و برداشتنشو نداشتم. کوروش هم داشت دور و برم راه میرفت. با کمال نا امیدی صداش کردم و در حالی که کوسن رو نشون میدادم بهش گفتم : خاله اینو بده به من. پسرم رفت طرفش، برش داشت، بلندش کرد تا برسونش به دست من! دیگه معنی حرفها رو میفهمه این فینگیلی و بالاخره این یار من یه کمک به خاله اش داد.جابجایی یه کوسن
Monday, October 6, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
یک خبردیگه امروز پسرم رفت درسوئیت وخاله مریم را بازبانو خودش صدا کرد اینروزا شده یارخاله مریم
Post a Comment