امير طلا به پسرخاله اش لقب نادون داده! و از طرفي به قول خودش به خاطر تو ذوق زدن خاله اش پشيمونه و براي جبران اون شب اومده پيش خاله مريم خوابيده. حالا نادون و نادم با هم پيش خاله مريمند ! امروز كه بعضي از كتابهاي دانشگاه رو ميدادم به امير كه براي درسهاي پايه شايد به دردش بخوره بهش ميگفتم اينهارو خوب نگه دار بده به كوروش و امير ميخنديد. بهش گفتم سالي كه من هم رفتم دانشگاه تو قد اين فينگيلي بودي و حالا اينقدر بزرگ شدي كه كتابهاي من رو ميخوني. خيلي زود نوبت كوروش هم ميشه! فكر كنيد؟
Saturday, December 13, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
این پسری که من میبینم همون دیپلم هم بگیره منو کشته البته میخوام اونقدر شبها بیدار نگهش دارم که تلافی شب بیدارموندم رادربیارم.
به به ميبينم كه مامانت هم به جمع ما پيوسته و دست از طرفداري ناحق برداشته!البته بارها گفتم كه عزيزم اونوقت من هم نيستم جه رسد به تو
Post a Comment