داریم به لحظات خوبی نزدیک میشیم! من و پسر چه برنامه ها که نداریم. پیش به سوی یک عالمه با هم بودن
Sunday, January 31, 2010
Friday, January 29, 2010
روزهای هفته
امروز من ونسرین در حالی که داشتیم در مورد سفر من صحبت میکردیم،ناگهان سورپرایز شدیم! نسرین از من سوال کرد که شنبه میرسم؟که پسر شروع کرد به شمارش روزهای هفته: یک شنبه، دو شنبه و..... و دوشت داشتنی تر از همه " جمبه" بود! مخصوصا که با توالی "به" در روزهای هفته جمبه با تاکید بر روی سیلاب "به" ادا میشد. این دومین بار هست که من و مامانش رو غافلگیر میکنه. اولین بار که شروع کرد به شمردن و مامانش از ذوق زنگ زده بود به من و حالا هم این. خدا میدونه چه چیزهای دیگه بلده و ما هنوز اطلاع نداریم
Thursday, January 28, 2010
امیر نکن
بالاخره این لج و لج بازی های پسر خاله ها باعث شد که پسر اولین جمله دو کلمه ای رو بگه. حالا دیگه هر بار امیر طلا اذیتش کنه با این جمله مواجه میشه که : امیر نکن
ببعی
چند شب پیش پسر نیمه های شب از خواب بلند میشه و ببعی(همون شان د شیپ بیچاره شهرزاد! ) رو صدا میزنه و بغلش میکنه و میخوابه. صبح هم با همون میره مهد ، تو مهد هم تمام مدت با هم بودند و این داستان همچنان ادامه داره. حالا این خواب شبانه چه ماجرایی داشته و چه اتفاقاتی برای ببعی در اون خواب افتاده دیگه از ما پنهان هست. کاش میشد که یاد پسر بمونه تا وقتی بزرگ شد برامون تعریف کنه
Wednesday, January 13, 2010
طلبه یا مطرب؟
اصلا نمیشه فکر کرد پسر چی یاد گرفته؟
سوال: امام اول
جواب پسر: علی
سوال: امام دوم
جواب پسر: حسن
سوال:امام سوم
جواب پسر:حسین
سوال:امام چهارم
جواب پسر:سجا
سوال:امام پنجم، محمد.... ( ناگفته نمونه خاله مریم هم یادش رفته بود اینو)؟
جواب پسر: باقر( اینو خیلی بانمک میگه )ا
سوال:امام ششم
جواب پسر: جعفرسه!!!!(این خودمونیه با صادق) ا
سوال:امام هفتم
جواب پسر:موسی
ولی به قول مامانش این امام هشتم که از همه معروف تره و پیشش هم رفته و تازه با رضا توپول هم هم اسمه رو نمیگه
حالا ما نمی دونیم به الله اکبر و اذان و اسامی امامان گوش بدیم یا رقص و آواز و ماهواره نگاه کردن و آهنگ گوش کردنش رو قبول کنیم. الحق که خصایص قشر خاصی را دارد
سفارش غذا
مامان نسرین، طبق اظهارات خودش و خاله مژی، این روزها خیلی خسته است. ولی ظاهرا تازه اشتهای پسرمون باز شده و منتظر شامهای رنگینه. یک شب که مامانش به خیال خودش آشپزخونه رو تعطیل کرده بود اینقدر پلو پلو راه انداخته که مامانش رو مجبور به آشپزی کرده. طفلک! تجسم کنید چقدر به دلش برای شام صابون مالیده بوده بعد دیده هیچ اثری از قابلمه رو گاز پیدا نمیشه. ولی خوب قضیه به اینجا هم ختم نشد. فردا با وجود اینکه آقا شام لازانیا داشتند همزمان سفارش سوپ هم دادند. حالا کی بود دوست داشت ایشون به حرف زدن بیافته؟
Tuesday, January 5, 2010
خفاش
تعطیلات سال نو (میلادی) باعث کندی ارسال پست های جدید شد. از آمار تعداد پستهای ماه پیش میشه فهمید که سرعت پیشرفت پسر چقدر زیاد شده.(بیشترین تعداد پست تا به حال). دیگه تقریبا کلمه ای نیست که بهش بگیم و نتونه تکرار کنه. درست مثل یه طوطی کوچولو. خیلی از حیوانات، میوه ها، اسامی و اشیا رو هم میشناسه. حالا دیگه نوبت جمله سازیه. ولی اخرین کلمه جدیدش رو من خیلی دوست دارم" خفاش" اینقدر قشنگ میگه که آدم حس میکنه که چقدر حیوان دوست داشتنی هست این جناب خفاش
Subscribe to:
Posts (Atom)