Saturday, November 29, 2008

مهمون كوچولوي من

ديگه عادت كردم هر روز صبح صداي زنگ در بياد و پسرم خواب يا بيدار وارد بشه.ديگه يك راست هم مياد پيش خودم. اگه خواب باشه كه هيچ ولي اگه بيدار باشه با نق نق دوباره پيشم ميخوابه .بعد هم كه صبحانه و اكبر و رنگين كمون! خداييش من هم از طرفدارهاي پر و پا قرص پنگولم. بعدشم كه دوتايي ميريم خونه خاله مريم اول يه عالمه ميخنديم و بازي ميكنيم و بعد كوروش از حال ميره و ميخوابه تا مامانش بياد. بعضي شبها مهمون كوچولومو شام نگه ميدارم و اگه زورم به مامانش برسه شب هم پيشم ميخوابن! ولي خيلي شبها مهمونم لباساشو ميپوشه و باي باي كنان در حالي كه با هم تو راهرو قايم موشك بازي ميكنيم و كوروش از هيجان جيغ ميزنه و زور مامامنش بهش نميرسه كه كنترلش كنه ؛ ميره و خاله مريم رو تنها ميذاره

سينه موبايل

موبايل خاله مريم رسما تبديل شده به سينماي خانگي آقا كوروش. اولا كه تا تكون ميخوري يا من دارم ازت عكس ميگيرم يا فيلم. جديدا هم كه عكس و فيلم هاي دوتايي كه با كادر بندي از حفظ انجام ميشه(به خاطر اينكه بايد دوربين رو به طرف خودمون بگيرم و نميتونم مانيتورشو ببينم) خيلي استفاده ميشه. عشق تو هم اينه كه بلافاصله بياي ببيني چه جوري شده. جالبه كه هميشه بعد از فلاش زدن و صداي دوربين غش غش ميخندي . وقتي هم كه بيكاريم كه بايد فيلم هاي قبل رو با هم مرور كنيم. بيچاره خاله مريم حق نداره دست به گوشيش بزنه بدون اين كه شما اجازه بديد يا اينكه حتما اولش به اندازه كافي(لااقل ٣ بار) يه فيلم رو نشون بده. تازه زنگ موبايل من رو هم نميدونم چه جوري عوض كردي يه آهنگ عارف شده رينگ تون گوشيم

قايم موشك

من وكوروش جديدا با هم يك قايم موشكي بازي ميكنيم كه بياييد و ببينيد. پر از هيجانه. مخصوصا آشپزخونه مامان پري ديگه آخرشه. از يه در رفتن و از در ديگه ظاهر شدن من‏؛ در حالي كه كوروش با نگراني همراه با شيطنت از اتاق بابا حسن مياد بيرون و به محض ديدن من دوتايي جيغ زنان فرار ميكنيم . سرعت كوروش تو فرار اينقدر زياده كه به سمت جلو مايل ميشه و هر ان ممكنه بيفته. البته يه بار هم اين اتفاق اغتاد ولي اينقدر اين بازي رو دوست داره كه بازم ادامه ميده

Tuesday, November 25, 2008

سورپرايز كردن خاله مژگان

در يك حركت ناگهاني من و كوروش يه آژانس گرفتيم و بدون خبر دادن به خاله مژي ظهر كه از مطب برگشته بود رفتيم خونه اش. خاله مژي رو تخت دراز كشيده بود كه يه دفعه با صداي كوروش از جا پريد و ديد كه يه مهمون فسقلي داره تو اتاقش راه ميره و سخنراني ميكنه! ديگه خوب بعدشم كه معلومه چقدر خوش به حال كوروش شده مخصوصا وقتي مونديم تا شهرزاد هم اومد. خلاصه ما همه رو غافلگير كرديم

Sunday, November 23, 2008

حرف زدن

چند وقتيه كه كوروش سعي ميكنه كه صحبت كنه. البته با زبون خودش. انگار كه داره يه چيزي رو براي ادم تعريف ميكنه و دلش هم ميخواد كه طرف مقابل هم در جوابش يه چيزايي بگه و حرف اونو تاييد كنه. چند روز پيش كه اشك باباشو با اين سخنرانيش در آورده بود و حسابي احساسات پدرانه اش رو برانگيخته بود. ديگه بازار صحبتهاي تلفني هم كم كم داغ تر ميشه و از تق تق كوبيدن رو گوشي و شماره گرفتن ميرسه به چاق سلامتي كردن. خاله مريم كه تجربه اش رو داشته و خيلي خيلي بهش چسبيده

Wednesday, November 19, 2008

دكتر

كوروش اصلا از مطب دكتر خوشش نمياد. به محض ورود متوجه ميشه و ..... بقيه اش رو ديگه حدس بزنيد. امروز هم پسرم به خاطر دل دردهاي شديدش مجبور شده بره دكتر و تمام چند ساعتي رو كه منتظر بودند خارج از مطب دكتر به سر برده و بر خلاف بقيه بچه ها داد و هوار راه انداخته. حالا از اين حرفا بگذريم واقعا بايد چيكار كرد كه دل پسرم خوب بشه. ديگه همه كاري كرديم. از داروهاي گياهي تا ...... ولي خوب نميشه. ديگه من يه روزايي دلم ميخواد باهاش گريه كنم.

Tuesday, November 18, 2008

سبز كوچولو


كوروش وقتي كه اين لباس جديدشو كه مامانش تازه براش خريده‏؛ ميپوشه من بهش ميگم مغز كاهو و شهرزاد ميگه خيار! خوب راست ميگيم ديگه. البته مامانش تو كامنت قبلي علتشو گفت ” نرفتن خاله مريم و كاهش خريد هاي اختصاصي ايشون” در ضمن يه دقتي به ليوان مخصوص آقا كه پشت سرشون روي كنسول قرار داره بكنيد. دقيقا رنگ لباسشه و وقتي اونو دستش ميگيره ديگه يه سبز كوچولوي واقعي ميشه

Sunday, November 16, 2008

كوروش و ني ني

كوروش امروز رفته ديدن يك ني ني كوچولو. ميتونم حدس بزنم كه با ديدنش از اون صداهاي جيرجيركي در آورده و ابراز احساسات بزرگسالي كرده. در ضمن ميخواسته كه بره و دستشو بگيره و باهاش بازي كنه. پسرمون به خودمون رفته ! وقتي برگشته بود گوشي تلفن رو زده بود زير گوشش و همينجور يك بند با خاله هاش حرف ميزد و با زبون خودش كلي تعريفها ميكرد. بدون اين كه اجازه بده مامانش دخالتي بكنه. خوب هرچي باشه كوروش پدربزرگه پارميسه و بچه حق داشته

Friday, November 14, 2008

خاله مريمه مريض

خاله مريم سرما خورده و مريضه. و اما خواهرزادگان گرامي(اشاره به چند پست قبل) كوروش خان كه حتي زحمت يك تلفن ناقابل رو نكشيدند. البته اين خطاب به مادرشونه چون خودش ديروز از بس اومد كه منو ماچ كنه من فرار كردم كه دستش به من نرسه. امير طلا هم كه تازه بعد از اينكه من بهش زنگ زدم ميگه خوب ديروز ديدمت ديگه و اما شهرزاد خانم كه گله بوق بودن ميفرمايند(اشاره به كامنت ايشون در پست تمام خواهرزاده هاي من) واقعا غير از اينه؟

Monday, November 10, 2008

كار در خانه


ببينم مامانم همه چيز رو سر جاش گذاشته يا نه؟

عمو بابك


فقط مي تونم بگم كه ديگه شانس گرفتن سوغاتي هاي خوشگل رو از اين ور اون ور دنيا از دست دادي. آخه اين چه وضعيه؟ حتي نمي ذاري عمو بابك نگاهت كنه. دلم خنك شد كه مجبور شدي با عمو بابك در يك خونه زندگي كني و باهاش بري خريد و رو يه تخت بخوابي. اين عكس اولين و آخرين عكسيه كه تا حالا با هم داريد

Wednesday, November 5, 2008

آيا پسر ما لوس شده؟

اين روزها خاله مريم متهم شده به اين كه در اين مدت شما رو لوس كرده. حالا اگر به بعضي كارها مثل پافشاري به انجام كار هايي كه دلت ميخواد و جيغ زدن وخلاصه قلدر بازيهات ادامه بدي؛ بعد از رفتن من حسابتو ميرسند. خاله مژگان امروز از دستت كلي شكايت داشته. پيش خودمون باشه خوب ميكني اذيتشون ميكني. بلد نيستند شما رو نگه دارن ايراد الكي ميگيرند

اينجا همونطوري كه قبلا هم گفتم صندلي كوروش در منزل جديده. خوب چه اشكالي داره هم كوتاهه و راحت ميتونه ازش بالا و پايين بره و هم مساحت خوبي داره. اصلا نميدونم كي گفته صندلي بايد بلند و كفه اون به اندازه باسن آدم باشه

تمام خواهرزاده هاي من


امير طلاي من اينقدر بزرگ شده كه كوروش تو بغلش يلم ميده. انگار همين ديروز بود كه به زور رنگها رو يادش ميدادم. مرغ سياهه استخر آبيه! چشم به هم بزاري كوروش هم براي خودش مردي شده. اونوقت ببينم اين خواهرزادگان گرامي براي خاله مريمشون چيكار ميكنند

Sunday, November 2, 2008

از گذشته ها


میخوام چند وقت یک بار از گذشته و قبل از آغاز وب لاگ هم یک چیزهایی برای کوروش خان بنویسم. اینم یه روز آفتابی در حیاط بابا حسن در کنار گلهای شمعدونی. متاسفانه تمومشون بر اثر سرمای زمستون پارسال خشک شدن. خوب شد که باهاشون عکس گرفتیها! هم برای خودت خاطره است و هم برای بابا حسن. لطفا اگه مامانتون دقیقا میدونن اینجا چند ماهته یک کامنت بدن اگه زحمتی نیست. من مردم از این همه توجه