Thursday, December 30, 2010
Saturday, December 11, 2010
تخمه
فکر میکنید امروز که داشتم با مامانش صحبت میکردم چی شنیدم؟ صدای آقا رو که فرمودند:" مامان تخمه میخوام" آقا پشمک رو زورش میاد میل کنه. حالا حساب کنید برای خوردن تخمه به چند تا خدم و حشم نیاز داره. خدا پدر این محصول جدید تخمه پوست کنده رو بیامرزه که الحق خاله مریم هم تخمه هندوانه اش رو خیلی دوست داره. یادمه وقتی من کوچیک بودم عمه برام تخمه مغز میکرد و من صبر میکردم تا چند تا جمع بشه با هم بخورم که خیلی مزه بده. هنوز هم هروقت مغز تخمه میخورم مزه همون تخمه ها به یادم میاد. روحش شاد
Friday, December 3, 2010
پسر مریض
پسر مریض شده. به قول خودش همش میخواد تف کنه. دیروز رفته دکتر. خیلی آقا سلام کرده و گفته اَاَ کنم ؟ آمپول هم خورده. تازه هفته دیگه مراسم عکاسی در مهد کودک جدیده.....اینها دیگه فکر کنم سال نو میلادی رو دارن جشن میگیرند. پارسال خاله مریم چه کشید در عکاسی با سفره هفت سین در مهد کودک. امسال فکر نکنم چیزی دست گیرمون بشه. باید خودم که رفتم بعد از یه سلمونی حسابی ، ببرمش عکاسی. پسرم دیگه کم کم داره شکل هیپی ها میشه. آخه آرایشگرش باید از خارجه بیاد
Saturday, November 27, 2010
چی بگم؟
Friday, November 26, 2010
سید کوچولو
دوباره عید غدیر شد و باز هم خاله مریم نبود .....سید کوچیک ما هم مهمونی گرفته و علاوه بر گرفتن عیدی از پدر بزرگش، عیدی هم داده. ولی این رو هم باید بگم که مهمان نوازیش فراز و نشیب داشته....شاید هم بیشتر نشیب! از استقبال ناگرم از دختر خاله و پسرخاله بگم یا اینکه وقتی مامان پری مانتوش رو پوشیده که بره و نشسته تا بقیه آماده بشن به مامان پری می گفته برو.....شرمنده ولی به روایت از سریال قهوه تلخ که این روزها سر وصدایی به پا کرده"تاریخ رو باید ثبت کرد".دیگه خودش بزرگ میشه توضیح میده
Thursday, November 25, 2010
سفارش جدید
دیروز وقتی باهام صحبت کرد، طبق معمول بعد از پرسیدن هزارمین بار این جمله که" جک جک خریدی؟" گفت : جامدادی بخر، ادابز!!! یعنی خداحافظ
Tuesday, November 16, 2010
آغاز وبلاگ نویسی
امروز خاله مریم نتیجه سه سال نوشتن این صفحات رو گرفت و مطمئن شد که پسرش به زودی تمام این نوشته ها رو میخونه و نوشتن اونها رو ادامه میده. وقتی خاله مریم وبلاگ رو باز کرد و دید که آخرین پست یک کامنت داره( از اتفاقات نادر) ، مثل همیشه فکر کرد مامان نسرین چیزی نوشته ولی کاملا سورپرایز شد. کوروش لغاتی روکه بلده به عنوان کامنت تایپ کرده بود. این اولین ورود کوروش به وبلاگ خودشه. خوش اومدی عزیزم
Monday, November 15, 2010
نازنین مریم
فکر میکنید خاله مریم وقتی آهنگ جان مریم رو از پشت تلفن میشنوه که یک عشق کوچولو داره براش میخونه چه حالی داره؟ مخصوصا اون قسمتش که با تاکید میگه "آی" نازنین مریم " وای" نازنین مریم "
Thursday, November 11, 2010
آخرین خبر
جک جک رسید
در پی درخواست مصرانه و پیگیری های جناب کوروش خان و سرگردانی خاله مریم از کوچه و خیابان گرفته تا سایت های اینترنتی بالاخره صبح امروز یک عدد جک جک از انگلستان به در خانه ما ارسال شد. خاله مریم برای دیدن پسر طلا و ارائه سفارش ایشون لحظه شماری می کنه
Tuesday, November 9, 2010
چت
Saturday, November 6, 2010
گودبای
دیشب که با کوروش صحبت میکردم، بعد خوندن اشعار و هنرنمایی هاش بهم گفت:"گود بای، سی یو لی تر!!" دیگه پاک خارجی شده بچه
Wednesday, November 3, 2010
Tuesday, November 2, 2010
پسر خارجکی من
بعد از اینکه با نوشتن "ابی" با پازل های انگلیسیش مامانش رو ذوق مرگ کرده بود( البته دست کانال پی. ام.سی هم درد نکنه که با معرفی نوشتاری خواننده ها کلی سبب تسریع در یاد گیری شده!!!!) چند شب پیش اسم کتاب های زبانش رو با اونها درست کرده. قربون پسرم برم کلی زبان انگلیسی بلد شده حتی از بچه هایی که اینجا بزرگ میشن هم پیشرفتش بیشتره
پا نوشت: به شاهکارشم داره نوک پا نگاه میکنه
ذوق شعرخوانی
چند وقتی هست که پسر علاقه مند شده به ارائه آثار هنریش! و دلش میخواد اشعارش رو برای دیگران از پشت تلفن بخونه. البته از اونجایی که همه کارهاش اکستریم هست، بدون توقف باید بخونه. حتی وقتی که تمامش رو برای یک نفر خوند، باید زنگ بزنه به یک نفر دیگه و دوباره برای اون هم بخونه . در راستای این تصمیم گیری چند شب پیش، پس از تلفن به شهرزاد و آوازه خوانی بدون وقفه تلفن زدن به بقیه شروع شده: خاله مریم خواب بوده، بابا حسن نبوده، بابا بزرگ مهمون داشته، تصور کنید اشتیاق کوروش رو به خوندن، حتی خاله اقدس هم تست شده و اشغال بوده!!!!! و مامان نسرین برای رهایی از دست پسر دوباره متوصل شده به شهرزاد! دوباره جوجه طلایی، عمو زنجیر باف و .... و شهرزاد و تکرار مجدد تشویقات و ابراز احساسات
Monday, October 25, 2010
جک جک

این روز ها شخصیت موردعلاقه کوروش یک پسر بچه فینگیل در کارتون شگفت انگیزان هست که اسمش جک جکه! و ایشون سفارش اکید برای خرید جک جک به خاله مریم داده. نمیدونم چرا این مامان نسرین به جای نشون دادن "توی استوری" که انواع و اقسام چیزها ازش تو هر جهنم دره ای پیدا میشه، این کارتون رو انتخاب کرده که هیچ جا هیچ نشونی ازش یافت نمیشه. خاله مریم به کجاها که سر نزده . ولی هر جور شده باید یه چیزایی دست و پا کنه. مخصوصا بعد از صحبت تلفنی چند شب پیش که فرمودند: جک جک بخر، زود
Saturday, October 2, 2010
اخبار
کوروش جمله میگوید. دیگه حرفهای پسرم فعل داره. اینقدر بامزه و تند تند حرف میزنه که آدم نصفشو نمی فهمه
مهد کودک جدید، دوستهای جدید، (اسم یکیشون هدی هست که کوروش بهش میگه خدا!)، لیست خرید لوازم جدید
آقا دیگه کلی خارجی شده، علاوه بر کلی لغت، الفبای انگلیسی رو کامل بلده و از یک تا بیست هم میشمره. دایی محمد میگه من که بهش میگم یک، دو، سه، میگه نه! وان، تو، تری
Monday, September 27, 2010
تغییرات
اول از همه باید بگم علت اصلی این همه تعلل در نوشتن چیزی نیست جز شخص شخیص آقای کوروش! از روزی که خاله مریم اومده اینجافقط یک بار باهاش حرف زده، انگاری با من قهر کرده، تا صدامو میشنوه داد میزنه.....حالا دستم بهت میرسه.....ولی خودمونیم من هم بودم قهر میکردم...زودی پیشتم عروسک
جدید ترین خبر این هست که مامان نسرین فعلا آزاد شده!وتا شروع کار جدید که امیدوارم خیلی محدودتر از کار قبلی باشه میتونه با پسر حال کنه، پسر هم که مهد کودکش رو عوض کرده و داره با مهد جدیدش که نزدیک خونه هست آشنا میشه. خاله مریم روزهای خوب و پرآرامشی رو بعد از یک دوره سخت براشون آرزو می کنه
Saturday, September 18, 2010
مسابقه

کوروش قراره در یک مسابقه برای انتخاب کودک نمونه در یک مجله شرکت کنه! اول که فراخوان مسابقه اومد، تعداد کلماتی که بلد بود و شیرین کاریهاش به تعداد انگشتهای دست هم نبود و ما به اعتماد به نفس مامانش برای شرکت در این مسابقه آفرین گفتیم! حالا فعلا مرحله اول هست و این هم عکس کوروش که در میان شرکت کننده ها چاپ شده! حالا دیگه پسر کلی بزرگتر شده و کلی هنرنمایی داره که البته خدا می دونه در لحظه ارائه برای کسب امتیاز رو کدوم دنده تشریف داشته باشند
Monday, September 6, 2010
باز هم ماه رمضان
اخبار ماه رمضون یک کم زیاد شده ولی خوب با علاقه کوروش به اصوات عربی خیلی هم بعید به نظر نمیرسه. یکی از شبهای احیا که همه خونه کوروش از افطار دعوت بودند، نسوان جمع شروع به خوندن دعای جوشن کبیر میکنند.( ناگفته نمونه که خاله مریم هم این دعا رو خیلی دوست داره و دانلود کرد و این ور دنیا گوش کرد!) پسر هم از اول تا آخرش رو پای مامانی لم داده و گوش کرده. حالا نوبت هرکس که بوده وقتی بقیه اشتباهش رو تصحیح و درستش رو تکرار میکردند، کوشو هم اون لغط رو بلند تکرار میکرده. خاله مژی هم دم به دقیقه تقاضای صلوات میداده که پسرم بلند میشده مینشسته و از اون صلوات های قشنگش میفرستاده. مخصوصا اون عجل فرجهمش خیلی بی نظیره. قبول باشه حاجی
Saturday, September 4, 2010
Wednesday, September 1, 2010
Tuesday, August 31, 2010
ماه رمضون
امسال هم مثل سال پیش درمهد کودک مراسم افطاری بوده. ولی خوب افطاری این جوجوها صبح برگزار میشه. باز هم پسر من از همه بلند تر صلوا ت میفرستاده و دستهاشو برای دعا بلند میکرده. دعا کن زودتر دوباره پیش هم باشیم قربونت بشم من
Sunday, August 29, 2010
اعتراض به عروسک ربایی
کوروش چند تا عروسک داره که خیلی براش عزیزند و البته باید بگم مثل تمام آقایون علاقه شون دوره ایست و هر دوره یکی سوگولی میشه! ولی امان از اون وقت! باید همیشه و در همه حال همراهش باشند تا حدی که شاید منجر به لت و پار شدن اون عروسک بیچاره هم بشه
اسامی برخی از این عروسکها به ترتیب ورود به صحنه زندگی کوروش عبارتد از: ددو، ببری، بارون، ببعی، کلاه قرمزی
از میون اینها ببعی و بارون محبوبیت خاصی داشتند و جالب این که این دو تا ازعروسکهای شهرزاد بودند که توسط کوروش تصاحب شدند. یادمه روزی که شهرزاد ببعی (یا همون شان د شیپ) رو خرید چقدر بهش مینازید! ولی کوروش پس از تصاحب طوری بهش علاقه مند شد که حتی اگر شب پیشش نبود یا احیانا با ایشون به مهمونی نمی رفت خدا میدونه چه قشقرقی راه میافتاد. به قول شهرزاد اونقدر جدی با قضیه برخورد میکرد که دیگه کسی حتی به مخیله اش هم خطور نمیکرد که اونو ازش پس بگیره
در همین راستا گویا پریشب دوباره موقع خروج از خون خاله مژگان دوتا عروسک دیگه رو زده زیر بغلش و راه افتاده. شهرزاد هم تو فیس بوک از من کمک خواسته که این دزد رو جمعش کنم
Tuesday, August 24, 2010
انگلیسی
دایره لغات انگلیسی روز به روز افزایش شعاع پیدا میکنه. چند وقت پیش شهرزاد داشت ازش لغاتی رو که بلد بود سوال میکرد تا معادل انگلیسیشو بگه. بعد از پرسیدن چند تا لغت، شهرزاد مکث کرد تا یادش بیاد دیگه چه لغتهایی بلده. کوروش وقتی میبینه که شهرزاد طولش میده شروع میکنه به رسوندن تقلب و لغت های فارسی رو یواشکی به شهرزاد میرسونه تا اون ازش بپرسه. متقلب کوچولو
باز هم خداحافظی
دوباره خاله مریم دور شد و رفت تو تلفن! انگاری پسر فهمیده بود که خاله مریم برای چی داره چمدون میبنده. نزدیک به نیم ساعت فقط خاله مریم رو بوس کرده و بغل کرده طوری که هردو خیس عرق شدیم. حالا هم که فعلا مثل اینکه با من قهر کرده و اصلا حاضر به مذاکره نیست. دلم برات تنگ شده کوشو
Monday, August 16, 2010
سفره خانه سنتی
چند شب پیش به چند دلیل رفتیم سفره خانه سنتی سعد آباد. ماه رمضون، نزدیکی به سفر خاله مریم، تغییر حال وهوای بابا حسن و.... همه یک طرف، اصلا فکر نمی کردیم که کوروش اینقدر از اونجا خوشش بیاد. اولین حضور کوروش در مکانی با اجرای موسیقی زنده سنتی و در برخی مواقع راننده کامیونی! براش واقعا جالب بود به طوری که تمام مدت رقصید و حتی موقع رفتن در حالیکه روی تخت بالا پایین میپرید میگفت "بریم برقصیم" خلاصه بابا حسن و نوه اش کلی حال کردند.
پی نوشت: در اولین فرصت فیلمش رو میذارم. این روزها خاله مریم همه اش در حال دویدنه....فقط دو روز دیگه تا رفتنش مونده
بانک
بعد از یادگیری لوگوهای بعضی از مارکها مثل "ال جی"، "سامسونگ" و "دسینی" حالا نوبت به بانکها رسیده. به قول مامان نسرین چیزی هم که ماشالله اینجا فراوونه بانکه! اقتصاد نوین، ملی ایران، پارسیان و.....از همه با حال تر آرم ایران خودرو که این وسط بر خورده و به نام "ایران خودری!" شناخته شده که البته با توجه به سابقه کوروش خان نام گذاری خوبی به شمار میره! چون خودش هم کاملا خودریه!!با عرض پوزش
Wednesday, August 4, 2010
حاضر غایب
Wednesday, July 28, 2010
قصه خاله پیرزن
همه ما با خاله پیرزن و میهمانهای ناخوانده اش خاطره داریم. حالا نوبت کوروشه که ازش خاطره بسازه. الاغه، گنجیشکه، کلاغه و ...... به قول کوروش "تو نم بمون!!!" و این قصه که همه ما یک روزی مهمون خونه کوچولوی خاله پیرزنیم همچنان ادامه داره
Tuesday, July 6, 2010
کار با اینترنت
کوروش خیلی کوچیک بود که به کامپیوتر علاقه مند شد. عکس کار با کامپیوترش هم که تو وبلاگ هست. این روزها که عصر اینترنت و دنیای مجازیه، کوروش هم از قافله عقب نمونده. چند روز پیش برای اینکه سرگرمش کنم آدمکهای توی یاهو مسنجر رو بهش نشون دادم وکلی هم ازشون خوشش اومد. از اون شب به بعد دیگه من هرشب آفلاین دارم که کلی آدمکهای مختلف توشه و با آی- دی مامان نسرینش برام ارسال شده. حالا خدا میدونه دیگه چه چیزهایی برای چه کسانی میفرسته!فکر کنم وقتشه که فیس بوکی شه!1
Wednesday, June 30, 2010
خوش تیپ خاله
Monday, June 28, 2010
همیار بیمه
این روزها کتابی از طرف مهدکودک به کوروش داده شده که در مورد بیمه و فواید اون هست. همراه این کتاب یک سی دی هم هست که تمام متن کتاب رو که شعرگونه هم هست به همراه عکس های کتاب میخونه. کوروش تمام کتاب رو حفظ کرده و حتی با تموم شدن متن هر صفحه میدونه که کی باید بره صفحه بعد. بیت منتخب این کتاب هم اینه
معنی بیمه یعنی به فکر فردا بودن
به فکر اینده ای رنگی و زیبا بودن
تقریبا تمام اعضا خانواده این بیت رو حفظ هستند. البته ناگفته نمونه که بر خلاف راوی قصه که صدای محزون، شمرده و اعصاب خورد کنی داره، کوروش اینقدر تند تند میخونه که به جز ما کسی چیزی دستگیرش نمیشه
Thursday, June 10, 2010
باغچه آبش
بعد از سرسره محبوب ترین فعالیت برای کوروش آب دادن باغچه های حیاط هست. البته هیچ وقت با باباحسن به تفاهم نمیرسند و آخرش سر شیلنگ آب در گیری پیش میاد. بیچاره درخت کاج باغچه که مجبوره نود و پنج درصد از باغچه آبش رو متحمل بشه در صورتیکه بقیه گلها خشک موندن! اونم فقط به این خاطر که بلند ترین گیاه باغچه است و کوروش خوشش میاد روش آب بریزه
Tuesday, June 8, 2010
خبرهای نانوشته
این روزها خاله مریم بی حوصله است و ننوشتن در مورد کارهای کوروش نه تنها به معنی این نیست که کار جدیدی یاد نگرفته، بلکه درست برعکس حتی ما رو با چیزهایی که بلد شده و ما نمیدونیم سورپرایز هم میکنه. مثلا چند شب پیش شروع کرد به انجام یک سری حرکات موزون و همزمان با اون خوندن یک شعر که بعدا کاشف به عمل اومد که مربوط به ورزش صبحگاهیشون میشه!!!یا انگلیسی یاد گرفتنش که دیگه آخرشه. مخصوصا من عاشق گلس(لیوان) وسامر(تابستون) هستم. این وسط فقط نمیدونم چرا هات(داغ) هوت از آب در اومده!امروز هم پسر قراره که بیننده یک تئاتر باشه.خلاصه که پسرمون دیگه داره بزرگ میشه و چشم به هم بگذاریم خودش سواد دار شده و با علاقه و استعدادی که به کامپیوتر داره، خودش نوشتن وبلاگ رو ادامه میده
Thursday, May 27, 2010
همراهی با بمب
این روزها کوروش نقش یک بمب متحرک رو بازی میکنه! با اون باسن بدون پوشک ،تو خونه، خیابون و مهمونی. هر دفعه هم ازش میپرسی جیش داری خیلی قاطع و محکم جواب میده نه! البته به قول شهرزاد اصلا به معنی نه توجه نداره. فقط در جواب جمله ای که آهنگ سوالی داشته باشه میگه نه. دیروز بهش ویفر دادم؛ پرسیدم "کوروش بیسکویت میخوری؟" در حالی که بیسکویت رو برداشت و به سمت دهنش میبرد با قاطعیت و بلند گفت نه!!!!خوب البته دایی محمد هم دقیقا همین کار رو کرد
Friday, May 21, 2010
پروژه جیش
مامان نسرین! تبریکات صمیمانه من رو برای پیشرفت قابل توجه در انجام پروژه آموزش جیش و رهایی از پوشک بپذیر. البته آغاز مرحله جدید بازدید از کلیه دستشویی های خصوصی و عمومی، خود بسی جای تامل دارد
Wednesday, May 19, 2010
سلطان قلبها
این آهنگ نقش مهمی در زندگی کوروش و حتی مامان باباش داشته. حتی رقص دوتایی عروسی مادر پدرش هم با این آهنگ بوده. کوروش هم از کوچیکی با ریتم این آهنگ میخوابید . آهنگ سروده خاله مریم هم که بر همین وزنه!(این پسر منه منه) حالا دیگه خودش این آهنگ رو از اول تا آخر میخونه. جالب اینه که اخر بیت های اون رو مثل آهنگ اصلی میکشه.قدرت حافظه اش بی نظیره. این هم متن آهنگ، هرچند فکر نکنم هیچ وقت این آهنگ فراموش بشه
يه دل ميگه برم برم ،يه دلم ميگه نرم نرم ،طاقت نداره دلم دلم ،بي تو چه کنم
پيش عشقي زيبا زيبا ،خيلي کوچيکه دنيا دنيا، با ياد توام هرجا هرجا ،ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستي تو هستي ،دروازه هاي دلم را شکستي،پيمان ياري به قلبم تو بستي،با من پيوستي
اکنون اگر از تو دورم به هر جا، بر يار ديگر نبندم دلم را ،سرشارم از آرزو و تمنا ،اي يار زيبا
و اما کامنت
خاله مریم سورپرایز شد! دو تا کامنت از دو خواننده وبلاگ! خاله سیمین و عمه ژیلا خوشحال میشیم یادگاریهای بیشتری از نوشته های شما داشته باشیم، تا وقتی کوروش خودش بتونه بیاد سراغ وبلاگش نوشته های قشنگ شما رو بخونه
Sunday, May 9, 2010
احوالپرسی
فکر میکنی خاله مریم چی یادت داده؟ در جواب کوروش چه خبر؟ یک صدای خیلی قشنگ و دوست داشتنی میگه: سلامتی
Friday, May 7, 2010
حافظه برتر
کوروش حافظه عجیبی داره و خیلی سریع میتونه هر چیزی رو از حفظ کنه. حالا اینکه چقدر طولانی هم باشه فرقی نداره. از اونجایی که واژه "سبد سبد" که خاله مریم از یک شعر قدیمی تو ذهنش مونده ، این روزها خیلی به کار میره و جواب سوال" خاله مریم رو چند تا دوست داری؟" باید سبد سبد باشه، دیروز که داشتم کوروش رو میرسوندم خونه اشون، تو مسیر براش اون آهنگ رو میخوندم. اول شروع کرد با من زمزمه کردن که البته خیلی جاهاشو بلد نبود. هنوز به خونه اشون نرسیده بودیم که دیگه خودش تنهایی میخوند و خاله مریم که کلی ذوق کرده بود هربار بیشتر از قبل قربون صدقه اش میرفت.حالا خاله مریم صداشو رو گوشیش داره و دائم در حال گوش کردنه
دوست دارم سبد سبد
باز گل عشق جوونه زد
دوست دارم یه عالمه
هرچی بگم بازم کمه
Monday, May 3, 2010
جمله سازی
دیگه پسر جمله بلد شده. چند روز پیش که داشتیم از خونه میرفتیم بیرون بهش گفتم کوروش برو تلویزیون رو خاموش کن. بدو بدو رفت تلویزیون رو خاموش کرد و در حالی که از در بیرون میرفت میگفت : من تببزیون خاموش کردم. شب هم اومده بود روی تخت من و رو به ما میگفت بچه ها بخوابیم
الفبا
جدیدترین چیزی که پسر این روزها یاد گرفته، الفباست. تمام الفبای فارسی رو از الف تا ی میخونه. من اون قسمت لام، میم رو از همه بیشتر دوست دارم
Thursday, April 29, 2010
آموزش
شاید هیچ وقت به این که چطور شد که بعضی از کارها رو یاد گرفتیم ، فکر نکردیم. این روزها شاید بزرگترین دغدغه فکری مامان نسرین آموزش رفتن به دستشویی به آقا کوروش باشه! چه ماجراها که با هم ندارند. و امان از وقتی که کوروش علیرغم اینکه مامانش فکر میکرده که متوجه منظورش نمیشه، از سر لج و لج بازی مخصوصا از تو حمام فرار کرده و اومده دقیقا روی فرش رو نشونه گرفته! حالا از قهر و قهر کشی هاشون که بگذریم، امروز خبر مسرت بخش دو بار موفقیت مامان نسرین رو شنیدیم. تبریکات صمیمانه ما رو پذیرا باشید و به امید موفقیت های روزافزون
Friday, April 23, 2010
Thursday, April 22, 2010
سه سال پیش
سه سال پیش در چنین روزی پسر ما به دنیا اومد. بعضی خاطره ها خیلی دور به نظر میرسند و بعضی هاشون رو فکر میکنیم به سرعت گذشته. چیزی که با اطمینان صد در صد میتونم بگم اینه که مامان نسرین امروز دقیقا سه سال هست که شبها نخوابیده. واقعا کاش میشد این رو تو کتاب رکوردهای گینس ثبت کرد. حالا دیگه با جنابعالیه که ببینیم چه گلی به سر این مامان نسرین میزنید. خلاصه که خیلی شانس اوردی که مامانت یک دفعه اینقدر تغییر روحیه داده و البته باید بگم که شما تنها آدمی روی کره زمین هستید که در مقابلتون این رفتار رو داره. وگرنه بقیه رو یک لقمه چپ میکنه . در هر صورت تولدت مبارک گل پسر.
Friday, April 16, 2010
اطلاعات شخصی
کوروش اسمت چیه؟کوشو
فامیلیت چیه؟ عظیمی
چند سالته؟ سه سال
خونه تون کجاست؟ گیشا
ماشینتون چیه؟ دیبیست و شیش
اسم مهد کودکت چیه؟ مهر مادری
چه زود میگذره
مدتیه که دیگه من و کوروش با هم شعرمون رو میخونیم، یادش به خیر چه زود گذشت......انگاری همین دیروز بود. حالا دیگه با من میخونه: این پسر منه.....منه دوستش دارم من یه عالمه.....آخه این پسر عقشه!!!! منه... عمره منه
Sunday, April 11, 2010
فرصت با پنگول بودن
قرار بود که بچه های مهد برای شرکت در برنامه پنگول(همون گربه شیطون برنامه کودک) در تلویزیون حاضر بشن. با توجه به علاقه وافر کوروش و البته سایرین ، باز هم مامان نسرین و خاله مریم شال و کلاه کردند و به امید روزی استثنایی راهی شدند. بگذریم از بارون شدید صبح و تغییر ساعت برنامه که ما رو ناامید نکرد. ولی هنوز برنامه شروع نشده ما دست از پا درازتر سوار ماشین شدیم و برگشتیم تا یک نفر ساکت بشه و گریه و داد و هوارش رو قطع کنه. وآقا در اون جماعت به جرات تنها بچه ای بود که حاضر نشد بره تو سالن. حالا قیافه ما رو تجسم کنید وقتی خسته و کوفته بعد از حروم شدن روز جمعه امون برگشتیم خونه و دونه دونه در پخش زنده برنامه دوست های ایشون رو در صفحه عریض تلویزیون مشاهده میکنیم
Wednesday, April 7, 2010
باغچه کوچیکه
این عبارت کنایه ایست از محلی بیرون از خانه، مشتمل بر فضای سبز که ترجیحا دارای سرسره نیز باشد. در بیشتر موارد کوروش در نیمه های شب فریاد زنان از خواب پریده و هوس رفتن به آنجا را میکند
Tuesday, April 6, 2010
میراث خاله بزرگه
هزار ماشالله در جمع کردن خصلت های نیکو!!!! استاد تشریف دارند. این که جدیدا از حمام رفتن خوششون نمیاد و اگر هم بروند نباید سرشون رو شست یک طرف، از عکس گرفتن هم فراری شدند و دیگه حاضر نیستند جلوی دوربین حاضر بشوند. البته اصلا کسی نمیگه که خاله جان دکتر این خصوصیات را در کودکی داشته اند!!!!این عکس رو هم مخصوصا گذاشتم
Thursday, April 1, 2010
سفر نوروزی
ما دوتا همراه هم رفتیم به یک سفر نوروزی. البته با یک جماعت همراه. پسر در این سفر نمره بیست گرفته، مخصوصا در خصوص طی مسیر داخل ماشین. البته ناگفته نمونه که یک کارهایی هم کرده ولی خوب کم گول شیطون رو خورده. حضور بارون، ببعی، ببری و مهم تر از همه پریسا در این سفر خیلی موثر بوده. سوسن خانم هم که جای خود دارند! خدا رو شکر که اردلان کلیپ سوسن خانم رو روی موبایلش داشت وگرنه شب اول خیلی سخت تر به پایان میرسید. مرسی کوروش و مامان کوروش که خاله مریم رو همراهی کردید
Friday, March 26, 2010
اندر احوال شرکت مخابرات
حتما همه یک بار هم که شده این پیغام تلفنی رو زمانی که شماره اشتباهی رو میگیرند یا شماره مشکلی داره، شنیدند. ولی شنیدنش از زبون کوروش کلی فرق داره. این بار به جای عصبانی شدن یا نا امید شدن، دلت میخواد صد بار دیگه هم بشنوی. عمو بابک که عشق میکنه اداش رو در بیاره. حالا هر جا که باشه وقتی یک نفر بگه: شماره مشترک مورد نظر.......... کوروش بلافاصله میگه : مسود میباشد، لفطن موددن ( و بعد اصواتی شبیه شماره گیری نفرمایید) و (در انتها) متشکرم
Thursday, March 25, 2010
عید اومد، بهار اومد
بالاخره سال تحویل شد. اتاق تکونی به همراه پسر، در حالی که از یک طرف مداد شمعی های روی دیوار پاک میشد و از طرف دیگه مجددا خطها رسم میشد. بیچاره خورشید(همون کارگر معروف خانوادگی) دیگه رسما ذله شده بود و با اون لهجه میگفت" این مشته کوروش ....... من کارم هچ پشرفته نداشته" خلاصه تا اونجایی که من خبر دارم ابر جادویی تونسته یک کم سر و وضع خونه رو سامان بده. از هفت سین هم که نگو. تمامش چندین بار وسط خونه پخش شده و دیگه اثری از سنجد ها نیست. ماهی بیچاره هم که از بس توپ تخم مرغی خورده تو سرش و سماق میل کرده، دیگه نمیدونه به کجا پناه ببره. حالا با این اوضاع و احوال اضافه کنید، سرما خوردگی پسر رو. ولی باز هم سال نو مبارک و صد سال به از این سالها
Friday, March 12, 2010
عید
من با عبارت بوی عید کاملا موافقم. به نظرم یکی از معطر ترین چیزها عیده. روزهای آخر سال هیچ وقت تکراری نمیشن. این روزهام همه درگیر کارهای آخر سال هستند. برای همین هم خاله مریم نمیرسه وبلاگ رو تند تند به روز کنه.کوروش هم که خوب کارهای خودش رو داره. البته بیشتر تولید کار! مثلا امسال حجم عمده ای از اتاق تکونی خونه اشون به پاک کردن نقاشی های مداد شمعی ایشون از دیوار خونه اختصاص پیدا کرده. یک بلبلی هم شده که نگو ونپرس! دیشب وقتی میز شام آماده شد، بدو بدو اومد تو آشپز خونه، صندلیشو انتخاب کرد و در حالی که اون رو میکشید تا روش بشینه میگفت" چلو کباب" خاله مریم هم درجا برای صرف یک چلوکباب جانانه ازش دعوت به عمل آورد
Wednesday, March 3, 2010
سفارش
دیروز داشتم لیست خرید برای بابا حسن تهیه میکردم. من میگفتم و شهرزاد مینوشت. وسط اقلامی که من اسم میبردم گهگاهی یک صدای فینگیل میومد و سفارش هاشو میگفت: چوب شور، بستنی
پریسا
چند شب پیش خانه یکی از اقوام دعوت بودیم. و همه نگران از نحوه ورود کوروش به مهمانی.این خانواده دختری به نام پریسا دارند که حدود بیست سالی هم از کوروش بزرگتره وکوروش ارادت خاصی بهش داره. طوری که تو آلبوم عکس حتی اگر کمی از صورت پریسا معلوم باشه اون رو میشناسه و با خوشحالی نشونش میده. خلاصه به یمن وجود پریسا خانم کوروش یکی ار بهترین مهمونیهاشو رفت و تمام ساعتهای حضور در خونه اونها داشت خوشحالی میکرد، هورا میکشید و میخندید. البته ناگفته نمونه که لحظه ای هم از پریسا غافل نبود و حتی زمانی که اون داشت تو آشپزخونه کمک مامانش میکرد، ما شاهد یک سر کوچولو بودیم که در حال رقص با آهنگها و فیلم های موبایل خاله مریم از پشت پیشخون آشپزخونه بالا پایین میرفت و ازبغل پریسا تکون نمیخورد
Saturday, February 27, 2010
فعالیت فرهنگی
کوروش و خاله مریم پس از کلی پیاده روی و قدم زدن در پارک، با هم رفتند خرید. اون هم از نوع فرهنگی. پسر با خوشحالی وارد فروشگاه گلدونه (یک فروشگاه محصولات فرهنگی کودکان) شد و اول از همه رفت سراغ به قول خودش تتاب (همون کتاب خودمون) و شروع کرد به انتخاب. خاله مریم هم که کم از کوروش ذوق زده نبود بهش کمک میکرد. جالب اینکه کتابهایی رو که قبلا از اون سری خرید کرده بود رو میشناخت. مثل " می می نی" و اینطور بود که خاله مریم با سری کتابهای این میمون قصه ساز و بچه های جینگیلی و خیلی چیزهای دیگه آشنا شد. بعدا با هم رفتیم سراغ بازیهای فکری و سی دی های اهنگهای بچه گونه و خیلی چیزهای دیگه. بدین سان اولین فعالیت جدی فرهنگی ما کاملا موفقیت آمیز انجام شد و با دست (البته کیسه ) پر و خوشحال و خندون به خونه برگشتیم
Sunday, February 21, 2010
یک روز در مهد کودک
از چند وقت قبل اعلام کرده بودند که دیروز روزعکاسی در مهد کودک با سفره هفت سینه. خاله مریم هم از صبح شال و کلاه کرد و رفت مهد کودک. پسرم با خاله مریم چه پزها که نداد. کلی آلاگارسون کردیم و لباس جیگولی تن کرد ولی امان ..... امان از شجاعت که نگذاشت بچه جلوی دوربین نترسه! همه بچه ها از ریز تا درشت اومدند و رفتند ایشون مثل گیره به بنده چسبیده بودند. خلاصه بعد از ساعتها تامل و تحمل با نقش آفرینی خاله مریم در نقش پس زمینه! با اجرای دکور توسط شال خاله مریم چند تا عکس گرفته شد و با سلام و صلوات رفتیم برای تعویض لباس و عکس با سفره ! خدا میدونه چی از آب در اومده باشه، مخصوصا عکس دست جمعی کلاس که خاله مریم مجبور شد به حالت نیم خیز بخزه پشت بچه ها و برای اینکه باسن مبارکش در عکس مشخص نشه روی اون رو با یک پارچه زری پوشوندن تا نقش طاقچه رو بازی کنه! خلاصه این جریانات تا ناهار و خواب بعد از ناهار به طول کشید و ما دوتا یک روز مشترک در مهد داشتیم
پست ترکیبی
این روزها باز کردن جی میل و حتی صفحه وبلاگ دردسری شده. الان هم با هزار پیچ و خم وارد شدم و تازه بعد از چند بار پیغام خطا نمی دونم که آخرش راه به جایی میبرم یا نه؟ برای همین مجبورم چند تا پست یکی کنم
تیتر اول: تکذیب شایعات
بارها شنیده بودم که پسر نمیگذاره کسی سوار ماشینشون بشه، از مرکز خرید خوشش نمیاد و بدون مامانش حاضربه همکاری نیست.چند روز پیش که خاله مریم طرف های میدان ولیعصر کار داشت، مامان نسرین پیشنهاد داد که سر راه بیان دنبال خاله مریم. پسر نه تنها از حضور خاله مریم در ماشین ناراحت نشد بلکه بعدشم با هم رفتیم پیاده روی تو گیشا. شاد و شنگول تمام مرکز خرید رو گشته و تازه من رو توی یک مغازه شلوغ هم همراهی کرده و حاضر نشده که بیرون منتظر بمونه. بعد هم که برگشتیم، با من پایین دم در نشسته تا ماماننش بره بالا و وسایلش رو بیاره. اصلا هم من رو بدبخت نکرده!(قابل توجه مامان نسرین). خلاصه که ما تمام شایعات رو تکذیب میکنیم
تیتر دوم: سوسن خانم
این روزها ویدئو کلیپی از ماهواره پخش میشه که اسم آهنگش سوسن خانمه! ریتم باحالی داره و خلاصه آهنگ روز من و کوروش شده و دائم با هم میخونیم: خوشگل خانم، ابرو کمون، چشم عسلی، سوسن خانم و کلی حال میکنیم
تیتر سوم: هاما میم
خاله ها انواع مختلف دارند: خاله اقدس با عرض پوزش خایه تلفظ میشه(شرمنده) . خاله مژگان که خاله نیست مژگان خالیه و خاله مریم که کاملا خاله هست "هاما میم" (م و ی با فتحه) نامگذاری شده
Monday, February 15, 2010
تعارف
طوطی کوچولوی ما دیگه تقریبا همه چیز میگه. دیشب سر شام، وقتی مامان پری طبق معمول همیشه داشت به همه اصرار میکرد که غذا بخورند، کوروش هم به دنبال مامان پری تکرار میکرد و وقتی با تشویق روبرو میشد با لذت نفر بعد رو هم تعارف میکرد . جالب اینه که به من میگه "خاله مریم" نه "مریم" وبا خوشحالی تعارف میکرد" خاله مریم، بخور!" و بعدش هم دست میزد و از خنده غش میکرد
Wednesday, February 10, 2010
ریاضیات جدید
قبلا راجع به شمارش اعداد نوشته بودم. پسر خیلی سریع بعد از شمارش از یک تا ده، شمردن از ده تا بیست رو هم یاد گرفت. حالا در یک سورپرایز عالی شروع کرد به شمارش از بیست به بعد. خیلی هم قشنگ و دقیق . با ایده گرفتن از شمارش یک تا ده، یک بیست پشت سر هرکدوم از عددها میذاره و میره تا بیست ونه. و به تبعیت از اون بعد از بیست ونه به جای سی میگه: بیست و ده
Monday, February 8, 2010
با هم
این اولین پست بعد از طولانی ترین غیبت خاله مریم هست. الان ما پیش هم هستیم و پسر روی پای خاله مریم لم داده و داره ماهواره نگاه میکنه. خاله مریم همش نگران بود که پسر غریبی کنه ولی کوروش سنگ تموم گذاشته و حتی از قبل هم عشقولانه تر رفتار میکنه. حرف زدن هاش که دل خاله مریم رو برده. وقتی اسم خاله مریم رومیگه قند تو دل خاله مریم آب میشه. الان هم داره تند تند میگه لپ تاپ لپ تاپ
Sunday, January 31, 2010
شمارش معکوس
داریم به لحظات خوبی نزدیک میشیم! من و پسر چه برنامه ها که نداریم. پیش به سوی یک عالمه با هم بودن
Friday, January 29, 2010
روزهای هفته
امروز من ونسرین در حالی که داشتیم در مورد سفر من صحبت میکردیم،ناگهان سورپرایز شدیم! نسرین از من سوال کرد که شنبه میرسم؟که پسر شروع کرد به شمارش روزهای هفته: یک شنبه، دو شنبه و..... و دوشت داشتنی تر از همه " جمبه" بود! مخصوصا که با توالی "به" در روزهای هفته جمبه با تاکید بر روی سیلاب "به" ادا میشد. این دومین بار هست که من و مامانش رو غافلگیر میکنه. اولین بار که شروع کرد به شمردن و مامانش از ذوق زنگ زده بود به من و حالا هم این. خدا میدونه چه چیزهای دیگه بلده و ما هنوز اطلاع نداریم
Thursday, January 28, 2010
امیر نکن
بالاخره این لج و لج بازی های پسر خاله ها باعث شد که پسر اولین جمله دو کلمه ای رو بگه. حالا دیگه هر بار امیر طلا اذیتش کنه با این جمله مواجه میشه که : امیر نکن
ببعی
چند شب پیش پسر نیمه های شب از خواب بلند میشه و ببعی(همون شان د شیپ بیچاره شهرزاد! ) رو صدا میزنه و بغلش میکنه و میخوابه. صبح هم با همون میره مهد ، تو مهد هم تمام مدت با هم بودند و این داستان همچنان ادامه داره. حالا این خواب شبانه چه ماجرایی داشته و چه اتفاقاتی برای ببعی در اون خواب افتاده دیگه از ما پنهان هست. کاش میشد که یاد پسر بمونه تا وقتی بزرگ شد برامون تعریف کنه
Wednesday, January 13, 2010
طلبه یا مطرب؟
اصلا نمیشه فکر کرد پسر چی یاد گرفته؟
سوال: امام اول
جواب پسر: علی
سوال: امام دوم
جواب پسر: حسن
سوال:امام سوم
جواب پسر:حسین
سوال:امام چهارم
جواب پسر:سجا
سوال:امام پنجم، محمد.... ( ناگفته نمونه خاله مریم هم یادش رفته بود اینو)؟
جواب پسر: باقر( اینو خیلی بانمک میگه )ا
سوال:امام ششم
جواب پسر: جعفرسه!!!!(این خودمونیه با صادق) ا
سوال:امام هفتم
جواب پسر:موسی
ولی به قول مامانش این امام هشتم که از همه معروف تره و پیشش هم رفته و تازه با رضا توپول هم هم اسمه رو نمیگه
حالا ما نمی دونیم به الله اکبر و اذان و اسامی امامان گوش بدیم یا رقص و آواز و ماهواره نگاه کردن و آهنگ گوش کردنش رو قبول کنیم. الحق که خصایص قشر خاصی را دارد
سفارش غذا
مامان نسرین، طبق اظهارات خودش و خاله مژی، این روزها خیلی خسته است. ولی ظاهرا تازه اشتهای پسرمون باز شده و منتظر شامهای رنگینه. یک شب که مامانش به خیال خودش آشپزخونه رو تعطیل کرده بود اینقدر پلو پلو راه انداخته که مامانش رو مجبور به آشپزی کرده. طفلک! تجسم کنید چقدر به دلش برای شام صابون مالیده بوده بعد دیده هیچ اثری از قابلمه رو گاز پیدا نمیشه. ولی خوب قضیه به اینجا هم ختم نشد. فردا با وجود اینکه آقا شام لازانیا داشتند همزمان سفارش سوپ هم دادند. حالا کی بود دوست داشت ایشون به حرف زدن بیافته؟
Tuesday, January 5, 2010
خفاش
تعطیلات سال نو (میلادی) باعث کندی ارسال پست های جدید شد. از آمار تعداد پستهای ماه پیش میشه فهمید که سرعت پیشرفت پسر چقدر زیاد شده.(بیشترین تعداد پست تا به حال). دیگه تقریبا کلمه ای نیست که بهش بگیم و نتونه تکرار کنه. درست مثل یه طوطی کوچولو. خیلی از حیوانات، میوه ها، اسامی و اشیا رو هم میشناسه. حالا دیگه نوبت جمله سازیه. ولی اخرین کلمه جدیدش رو من خیلی دوست دارم" خفاش" اینقدر قشنگ میگه که آدم حس میکنه که چقدر حیوان دوست داشتنی هست این جناب خفاش
Subscribe to:
Posts (Atom)