اگه كار خاله مريم فردا درست بشه امروز آخرين روزي بوده كه اين بارمهمون كوچولوم اومده بوده پيشم آخه فردا نوبت خاله مژيه. آخه من بدون اين كيليپسي كه به من چسبيده چيكار كنم؟ سرخپوست كوچولوي من كه آآآآآآآ كردن اختصاصي برام داره؟تازه خاله مريم اونجا پنگول هم نداره. خلاصه كه همه چيز نداره و نيست و نميشه و اينجورياست. اه اه اه
Tuesday, December 30, 2008
Friday, December 26, 2008
دوست با احساس مامانم
اين مامان نسرين دو دفعه است كه ميره مهموني دوره با دوستاش خبر از يك خواننده وبلاگمون ميده كه گويا هميشه به ما سر ميزنه ولي بيخبر مياد و ميره. خاله شراره از اين جا بهتون سلام ميكنيم و متشكريم كه با ما هستيد.
Thursday, December 25, 2008
شمارش معكوس
بازم روزهاي با هم بودنمون داره تموم ميشه. ايندفعه بيشتر از هميشه با پسرم بودم و بدجوري به هم عادت كرديم. از امروز شمارش معكوس شروع شده و ديگه چهارشنبه بعدي پيش هم نيستيم
Wednesday, December 24, 2008
فراموشي
بعد از اينكه خاله مژگان كلي ذوق كرد كه به كوروش ياد داده كه وقتي ازش سوال ميكنه چشمات وماهيت كو؟ كوروش چشم و زبونش رو نشون بده؛ هنوز به نوشتن تو وبلاگ نرسيده كه ديگه اين دو عضو محترم مجهول المكان شدند و كوروش هيچ اطلاعي از محلشون نداره! فكر كنم به اين ميگن فراموشي زودرس. دوستت دارم فراموشكار قلنبه جونم كه اصلا عين خيالتم نيست كه كي چي ميگه و اين همه آدم دورت در حال چشمك زدن با زبونهاي بيرون آورده سعي در يادآوري دارند و تو بيتفاوت از كنارشون ميگذري
Tuesday, December 23, 2008
شب يلدا
Tuesday, December 16, 2008
هنر پشت هنر
كوروش يه فوتهايي ميكنه كه بياييد و ببنيد! علاقه اش به فوت از اون جايي آشكار شد كه يه روز بابا سليمون مزاحم تلفني داشت و هر بار كه گوشي رو برميداشت و طرف فوت ميكرد اونهم ميگفت ”فوت فوت” و كوروش از خنده غش ميكرد. ديروز هم خاله شادونه تبريكهاي تولد رو كه ميخوند اداي شمع فوت كردن در مياورد و ميگفت: روي كيك تولد همه شمع هارو فوت كن وبازهم كوكو ميخنديد. خاله مريم هم با روشن كردن شمع و فوت بازي با كوروش كلي كيف كردند.
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
پا نوشت: نسرين ميگه بچه ام از قبل بلد بود ! بيچاره از بس به اينكه اين بچه چيزي ياد بگيره فكر ميكنه دچار توهم شده. البته من هم اگر ٥٧٤ شب نميخوابيدم از اين بهتر نميشدم
Saturday, December 13, 2008
نادم و نادون
امير طلا به پسرخاله اش لقب نادون داده! و از طرفي به قول خودش به خاطر تو ذوق زدن خاله اش پشيمونه و براي جبران اون شب اومده پيش خاله مريم خوابيده. حالا نادون و نادم با هم پيش خاله مريمند ! امروز كه بعضي از كتابهاي دانشگاه رو ميدادم به امير كه براي درسهاي پايه شايد به دردش بخوره بهش ميگفتم اينهارو خوب نگه دار بده به كوروش و امير ميخنديد. بهش گفتم سالي كه من هم رفتم دانشگاه تو قد اين فينگيلي بودي و حالا اينقدر بزرگ شدي كه كتابهاي من رو ميخوني. خيلي زود نوبت كوروش هم ميشه! فكر كنيد؟
Friday, December 5, 2008
يك كار جديد
بالاخره پسرم بك كار جديد ياد گرفت! بعد از اينكه يك مدت خاله مريم موقع خوابوندن پسرك رو تكون محكم ميداد و ميچلوندش و پسر آآآآآآآآ ميكرد و از لرزيدن صداش بر اثر لرزوندنش خوشحال ميشد و با شيطنت ميخواست كه دوباره تكرار بشه؛ خاله مريم بهش ياد داد كه اگه آآآآآآ كنه و با دست يواش يواش رو لبهاش بزنند همون صدا رو ميده. اين كار با استقبال كوروش مواجه شده ولي لازم به ذكره كه حاضر نيست خودش تمام زحمتشو بكشه! ايشون فقط آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ميكنند و يكي ديگه بايد با دست رو لبهاش بزنه!!!!!!!!!!!!! ولي خوب جاي شكرش باقيه كه حد اقل يه كار به مجموعه محدود! هنري ايشون اضافه شده
Saturday, November 29, 2008
مهمون كوچولوي من
ديگه عادت كردم هر روز صبح صداي زنگ در بياد و پسرم خواب يا بيدار وارد بشه.ديگه يك راست هم مياد پيش خودم. اگه خواب باشه كه هيچ ولي اگه بيدار باشه با نق نق دوباره پيشم ميخوابه .بعد هم كه صبحانه و اكبر و رنگين كمون! خداييش من هم از طرفدارهاي پر و پا قرص پنگولم. بعدشم كه دوتايي ميريم خونه خاله مريم اول يه عالمه ميخنديم و بازي ميكنيم و بعد كوروش از حال ميره و ميخوابه تا مامانش بياد. بعضي شبها مهمون كوچولومو شام نگه ميدارم و اگه زورم به مامانش برسه شب هم پيشم ميخوابن! ولي خيلي شبها مهمونم لباساشو ميپوشه و باي باي كنان در حالي كه با هم تو راهرو قايم موشك بازي ميكنيم و كوروش از هيجان جيغ ميزنه و زور مامامنش بهش نميرسه كه كنترلش كنه ؛ ميره و خاله مريم رو تنها ميذاره
سينه موبايل
موبايل خاله مريم رسما تبديل شده به سينماي خانگي آقا كوروش. اولا كه تا تكون ميخوري يا من دارم ازت عكس ميگيرم يا فيلم. جديدا هم كه عكس و فيلم هاي دوتايي كه با كادر بندي از حفظ انجام ميشه(به خاطر اينكه بايد دوربين رو به طرف خودمون بگيرم و نميتونم مانيتورشو ببينم) خيلي استفاده ميشه. عشق تو هم اينه كه بلافاصله بياي ببيني چه جوري شده. جالبه كه هميشه بعد از فلاش زدن و صداي دوربين غش غش ميخندي . وقتي هم كه بيكاريم كه بايد فيلم هاي قبل رو با هم مرور كنيم. بيچاره خاله مريم حق نداره دست به گوشيش بزنه بدون اين كه شما اجازه بديد يا اينكه حتما اولش به اندازه كافي(لااقل ٣ بار) يه فيلم رو نشون بده. تازه زنگ موبايل من رو هم نميدونم چه جوري عوض كردي يه آهنگ عارف شده رينگ تون گوشيم
قايم موشك
من وكوروش جديدا با هم يك قايم موشكي بازي ميكنيم كه بياييد و ببينيد. پر از هيجانه. مخصوصا آشپزخونه مامان پري ديگه آخرشه. از يه در رفتن و از در ديگه ظاهر شدن من؛ در حالي كه كوروش با نگراني همراه با شيطنت از اتاق بابا حسن مياد بيرون و به محض ديدن من دوتايي جيغ زنان فرار ميكنيم . سرعت كوروش تو فرار اينقدر زياده كه به سمت جلو مايل ميشه و هر ان ممكنه بيفته. البته يه بار هم اين اتفاق اغتاد ولي اينقدر اين بازي رو دوست داره كه بازم ادامه ميده
Tuesday, November 25, 2008
سورپرايز كردن خاله مژگان
در يك حركت ناگهاني من و كوروش يه آژانس گرفتيم و بدون خبر دادن به خاله مژي ظهر كه از مطب برگشته بود رفتيم خونه اش. خاله مژي رو تخت دراز كشيده بود كه يه دفعه با صداي كوروش از جا پريد و ديد كه يه مهمون فسقلي داره تو اتاقش راه ميره و سخنراني ميكنه! ديگه خوب بعدشم كه معلومه چقدر خوش به حال كوروش شده مخصوصا وقتي مونديم تا شهرزاد هم اومد. خلاصه ما همه رو غافلگير كرديم
Sunday, November 23, 2008
حرف زدن
چند وقتيه كه كوروش سعي ميكنه كه صحبت كنه. البته با زبون خودش. انگار كه داره يه چيزي رو براي ادم تعريف ميكنه و دلش هم ميخواد كه طرف مقابل هم در جوابش يه چيزايي بگه و حرف اونو تاييد كنه. چند روز پيش كه اشك باباشو با اين سخنرانيش در آورده بود و حسابي احساسات پدرانه اش رو برانگيخته بود. ديگه بازار صحبتهاي تلفني هم كم كم داغ تر ميشه و از تق تق كوبيدن رو گوشي و شماره گرفتن ميرسه به چاق سلامتي كردن. خاله مريم كه تجربه اش رو داشته و خيلي خيلي بهش چسبيده
Wednesday, November 19, 2008
دكتر
كوروش اصلا از مطب دكتر خوشش نمياد. به محض ورود متوجه ميشه و ..... بقيه اش رو ديگه حدس بزنيد. امروز هم پسرم به خاطر دل دردهاي شديدش مجبور شده بره دكتر و تمام چند ساعتي رو كه منتظر بودند خارج از مطب دكتر به سر برده و بر خلاف بقيه بچه ها داد و هوار راه انداخته. حالا از اين حرفا بگذريم واقعا بايد چيكار كرد كه دل پسرم خوب بشه. ديگه همه كاري كرديم. از داروهاي گياهي تا ...... ولي خوب نميشه. ديگه من يه روزايي دلم ميخواد باهاش گريه كنم.
Tuesday, November 18, 2008
سبز كوچولو
كوروش وقتي كه اين لباس جديدشو كه مامانش تازه براش خريده؛ ميپوشه من بهش ميگم مغز كاهو و شهرزاد ميگه خيار! خوب راست ميگيم ديگه. البته مامانش تو كامنت قبلي علتشو گفت ” نرفتن خاله مريم و كاهش خريد هاي اختصاصي ايشون” در ضمن يه دقتي به ليوان مخصوص آقا كه پشت سرشون روي كنسول قرار داره بكنيد. دقيقا رنگ لباسشه و وقتي اونو دستش ميگيره ديگه يه سبز كوچولوي واقعي ميشه
Sunday, November 16, 2008
كوروش و ني ني
كوروش امروز رفته ديدن يك ني ني كوچولو. ميتونم حدس بزنم كه با ديدنش از اون صداهاي جيرجيركي در آورده و ابراز احساسات بزرگسالي كرده. در ضمن ميخواسته كه بره و دستشو بگيره و باهاش بازي كنه. پسرمون به خودمون رفته ! وقتي برگشته بود گوشي تلفن رو زده بود زير گوشش و همينجور يك بند با خاله هاش حرف ميزد و با زبون خودش كلي تعريفها ميكرد. بدون اين كه اجازه بده مامانش دخالتي بكنه. خوب هرچي باشه كوروش پدربزرگه پارميسه و بچه حق داشته
Friday, November 14, 2008
خاله مريمه مريض
خاله مريم سرما خورده و مريضه. و اما خواهرزادگان گرامي(اشاره به چند پست قبل) كوروش خان كه حتي زحمت يك تلفن ناقابل رو نكشيدند. البته اين خطاب به مادرشونه چون خودش ديروز از بس اومد كه منو ماچ كنه من فرار كردم كه دستش به من نرسه. امير طلا هم كه تازه بعد از اينكه من بهش زنگ زدم ميگه خوب ديروز ديدمت ديگه و اما شهرزاد خانم كه گله بوق بودن ميفرمايند(اشاره به كامنت ايشون در پست تمام خواهرزاده هاي من) واقعا غير از اينه؟
Monday, November 10, 2008
عمو بابك
Wednesday, November 5, 2008
آيا پسر ما لوس شده؟
اين روزها خاله مريم متهم شده به اين كه در اين مدت شما رو لوس كرده. حالا اگر به بعضي كارها مثل پافشاري به انجام كار هايي كه دلت ميخواد و جيغ زدن وخلاصه قلدر بازيهات ادامه بدي؛ بعد از رفتن من حسابتو ميرسند. خاله مژگان امروز از دستت كلي شكايت داشته. پيش خودمون باشه خوب ميكني اذيتشون ميكني. بلد نيستند شما رو نگه دارن ايراد الكي ميگيرند
تمام خواهرزاده هاي من
Sunday, November 2, 2008
از گذشته ها
میخوام چند وقت یک بار از گذشته و قبل از آغاز وب لاگ هم یک چیزهایی برای کوروش خان بنویسم. اینم یه روز آفتابی در حیاط بابا حسن در کنار گلهای شمعدونی. متاسفانه تمومشون بر اثر سرمای زمستون پارسال خشک شدن. خوب شد که باهاشون عکس گرفتیها! هم برای خودت خاطره است و هم برای بابا حسن. لطفا اگه مامانتون دقیقا میدونن اینجا چند ماهته یک کامنت بدن اگه زحمتی نیست. من مردم از این همه توجه
Wednesday, October 29, 2008
Monday, October 27, 2008
بغلی خاله
تازگیها کوروش وقتی میخواد بخوابه منو بغل میکنه، دستا شو میذاره دو طرف صورت من و میچسبه بهم تا بخوابه. دلم میخواد اونموقع بخورمش
معنی بارون
امروزبرای اینکه به آقا کوروش بفهمونم که بارون یعنی داره از آسمون آب میریزه و نمیشه بریم تو حیاط، مجبور شدم وقتی از بیرون برگشتم و طبق معمول با درخواست غیرقابل رد کوروش برای بیرون رفتن مواجه شدم، برای چند لحظه بذارمش تو حیاط تا بارون بیاد رو سرش! قیافه اش دیدنی بود و فکر میکرد یکی داره بهش آب می پاشه! و این باعث شد که بازگشت آرومی به داخل خونه داشته باشیم
Saturday, October 25, 2008
آهنگ مخصوص ما
من و کوروش بک آهنگ مخصوص داریم که چون کوروش عاشق ریتم آهنگ سلطلن قلبهاست این آهنگ هم بر همین وزن سروده شده. اولین بار این آهنگ وقتی بر زبان جاری شد که خاله مریم در تلاش برای خوابوندن کوروش بود. این آهنگ هم سرگرمیه هم لالایی. مخصوصا سر قسمتهای تکرار آخر بیتهاش که معمولا همراه تکون دادن یا قلقلک دادنه. حالا دیگه کوروش حسابی آهنگشو میشناسه و حتی اگه مست خوابم باشه یه لبخند تحویل میده. به تازگی هم مامانش بدون رعایت حق کپی رایت داره ازش استفاده میکنه. و اما خود آهنگ
این کوروشه منه؛ منه، منه
دوستش دارم من یه عالمه؛ لمه، لمه
آخه این پسر عمره منه، عشقه منه
دوستش دارم مــــــــــــــــــــــــن
دوستش دارم من یه عالمه؛ لمه، لمه
آخه این پسر عمره منه، عشقه منه
دوستش دارم مــــــــــــــــــــــــن
Monday, October 20, 2008
باز هم ما
دیروز من و کوروش کلی کار انجام دادیم . اول با هم رقتیم بانک. اونهم پیاده. سر خیابون مواجه شدیم با یک ماشین بتن ریز.کوروش اینقدر از ش ترسیده بود که تا یه عالمه بعدش برمیگشت عقب که ببینه کجاست. اما ورودمون به بانک....... کوروش وقتی دید که همه رو صندلی منتظر نشستن فکر کرد مطب دکتره و از من اصرار و از ایشون انکار تا بالاخره وارد شدیم و تازه بعدش دلبری های آقا از پرسنل بانک شروع شد. دم در هم که اینقدر یه خانم ازایشون و دمپاییاش تعریف کرد که نگو. ولی امان از وقتی که موقع برگشت دوباره مواجه شدیم با همون ماشین و با چه زحمتی از کنارش گذشتیم. بعدش هم دوتایی با هم رفتیم ماشین دایی محمد رو بردیم تعمیرگاه.جدیدا با هم رانندگی هم میکنیم.
خونه جدید
بالاخره این اسباب کشی تمام شد و پسرم رفت خونه جدید.اتاق پسرم اولین جایی بود که خاله مریم چیده و کاملا مرتبه.هیچ کس هم اجازه نداره هیچ وسایلی رو اضافه داخل اتاق یا کمدهاش بذاره.حالا دیگه خاله مریم میتونه کلی چیز برای اتاق جدید بخره.در ضمن جای جدید کوروش در منزل جدید روی میز نشیمنه! چون هم کوتاهه هم بزرگ کوروش به جای صندلی ازش استفاده میکنه. ظاهرا در خونه جدید کلی هم هم بازی داره
Thursday, October 16, 2008
اینم جیک جیک
لازم به ذکره که بعد از اینکه خاله مریم این ور اون ور دنیا رو برای کفش جیک جیکی زیرو رو کرد و تازه بعدش هم برای خریدن یک کقش راحتی کلی زحمت کشید، موقع جمع آوری کمد کوروش برای اسباب کشی با دو جفت کفش راحتی سایزپای ایشون مواجه شد که مادر گرامی وجودشون رو از یاد برده بودند! خاله مریم وقتی دادش دراومد که خبر رسید که یکی از کفشها که اتفاقا" ست لباس تکاوریه جیک جیک هم میکنه. ای خدا
Wednesday, October 15, 2008
Wednesday, October 8, 2008
دلبری
دلبری و به قول خاله مژگان پاچه خواری از مامان پری و بابا حسن این روز ها عالمی داره. تو مهمونی که از میون همه فقط رفت سراغشون و ماچشون کرد. دیروز هم به محض ورود بابا حسن دستی به سینه گذاشت و همراه با تعظیم سلامی عرض کرد که بیا و ببین. آنچنان هم طرفداری از مامان پریش میکنه که آدم خنده اش میگیره. خودتون که ماجرا رو میدونید
Monday, October 6, 2008
کمک
دیروز وقتی بالای صندلی مشغول جابه جا کردن وسایل بودم (در ادامه اسباب کشی)، یه کوسن از دستم افتاد روی تخت. اصلا زور اومدن پایین و برداشتنشو نداشتم. کوروش هم داشت دور و برم راه میرفت. با کمال نا امیدی صداش کردم و در حالی که کوسن رو نشون میدادم بهش گفتم : خاله اینو بده به من. پسرم رفت طرفش، برش داشت، بلندش کرد تا برسونش به دست من! دیگه معنی حرفها رو میفهمه این فینگیلی و بالاخره این یار من یه کمک به خاله اش داد.جابجایی یه کوسن
Saturday, October 4, 2008
مهمونی و عروسی و رقص
دیگه پسرم پای ثابت تمام پارتی هاست! از تولد عمو بابک که با رقص ممتد با دو تا آهنگ، دیگه سرگیجه گرفته بود تا دیشب که اولین حضور جدی در یک عروسی داشت. طفلک دیشب فکر میکرد که چرا یه دفعه خودش هم رفت تو ماهواره! رقص و آواز و بهتر از همه یه عالمه خانم با لباسهای لختی که دیگه پشت شیشیه تلویزیون نبودند
Tuesday, September 30, 2008
اسباب کشی
این روزها کوروش یار ثابت خاله مریم در اسباب کشیه. امروز هر چند دقیقه یک بار میومد منو ماچ میکرد میرفت. دیگه شده بود یه بازی. تمام خستگیم بعد از این ماچها در میره
Sunday, September 28, 2008
Friday, September 26, 2008
مدرسه
همزمان با آغاز سال تحصیلی جدید کوروش هم از مدرسه دیدار کرد.همراه با خاله مریم با قرار قبلی رفتیم دنبال شهرزاد.طبق معمول از دیدن بچه ها (البته دبستانی ها چون شهرزاد دیگه .......) کلی خوشحال شد و با اون صدای جیغ جیغ سوسکی که در میاره به همه ابراز احساسات کرد
Thursday, September 25, 2008
غرغر شبانه
بعد از ماجراهای نخوابیدن کوروش وقتی که نوزاد بود و ادامه اون تا زمانی که شیر مامانش رو میخورد فکر میکردم که دیگه شبهای آرومی رو میگذرونه. اما ماجرا هنوز ادامه داره. تو این دو شب که کوروش و مامانش پیش خاله مریم شبها خونه مامان پری موندن هر نیم ساعت یکباریه صدای غرغر میاد که تا مطمئن نشه که دارن به پشتش میزنند قطع نمیشه و این ماجرا تا صبح ادامه داره. البته اگه همین کار رو خاله مریم تا ساعاتی بعد از رقتن مامانش ادامه نده یه کوروش بیدار از ساعت هفت صبح خواهیم داشت
Wednesday, September 17, 2008
جيك جيك
اين صدايي كه وقتي پسرم با اون دمپايي هاي زردش راه ميره به گوش ميرسه. خاله مريم اين دمپايي ها رو بعد از كلي پرس و جو خريده و يكي از دلايل راه افتادن پسركمون بوده. آخه ايشون پاشونو كامل زمين نميذاشتن و نوك پا و به صورت پاشنه بلند ميخواستن راه برن كه نميشد ولي از وقتي اين جيك جيك رو پوشيد و فهميد كه اگه پاشو بزنه زمين سوت ميزنه ديگه حال كرد. خلاصه عالمي داره وقتي با اين جيك جيك تو لابي خونه مامان پري راه ميره ديگه اكو صداش تا هفت تا خونه ديگم ميره.امروزم شهرزاد وفتي به من زنگ زد كه آقا در حال جيك جيك بودند بنابراين من كاملا ميتونستم از زياد وكم شدن صدا مسير حركتشو حدس بزنم
پانوشت: هزار بار تا حالا از اين جماعت خواستم عكس اين جيك جيك رو برام بفرستن تا بذارم ولي هيچ كس همت نكرده . خودم هفته ديگه ميرم ازش عكس ميگيرم
Thursday, September 11, 2008
اولين زمين خوردن
پسرم در حاليكه مشغول بازي كردن بوده و مثل هميشه با پيجر تلفن دنبال گوشيش ميگشته، در يك عدم تعادل خورده زمين :( و زبونش توسط اون دندوناي تيز زخمي شده. من وقتي شنيدم پاهام بي حس شد. حالا نميدوني مامانت چكاركرده. تو رو خدا مواظب خودت باش مسقلي من . دلم برات يه ذره شده
Tuesday, September 9, 2008
بازم يك كار عجيب ديگه
Monday, September 8, 2008
دسته گل پدر و مادرت
Tuesday, September 2, 2008
پسر شجاع
جنابعالي ازبعضي از آدمها ميترسيد اونم بدون هيچ دليلي. مثلا اين روزها از مشاور املاكي هايي كه ميخوان به مامانت خونه نشون بدن اصلا خوشت نمياد و بدتر از همه اين كه ميگي چرا اينا سوار ماشين ما ميشن! ديروز هم همين بلا رو سر بيچاره اي كه اومده بود ماشين لباسشويي جديد مامان پري اينارو وصل كنه اوردي و ايننقدر گريه كردي كه بيچاره خودش به زبون اومده كه زودتر بره!( تو پرانتز: بايد به من و كوروش تبريك بگيد كه ديگه لباسا رو در حال چرخيدن ميبينيم!) از شاهكار هاي ديگتم بنويسم كه بعد از كلي آلاگارسون كه رفتي تا هنر نمايي شهرزاد رو در فرهنگسرا ببيني به محض تشويق حضار كلي ترسيدي و اومدي بيرون؟ يا اينكه اگه تو اتاقي كه با هم نشستيم بلند يكي رو صدا بزنيم ميترسي ميپري بغل فكر ميكني جنگ جهاني رخ داده؟ يادت باشه خواستي زن بگيري اين قسمت وب لاگت رو پاك كني
آب
پسرمون ياد گرفته كه بگه آب! ديروز چند بارهم براي خاله مريمش پشت تلفن تكرار كرده و هر دفعه كه تشويقها و قربون صدقه هاي خاله مريم رو ميشنيد دوباره ميگفت. حالا ديگه كارش اينه كه بره دم يخچال وايسه و آب بخواد.
پانوشت: اصولا ايشون خيلي آب ميخورن و از خيلي وقت پيش بايد دائم بهش آب ميداديم. تازگيها كه وقتي تشنه اش ميشد اگر كسي ميرفت سراغ يخچال غوغا ميكرد تا بهش آب بديم. بابا حسن كه چپ و راست بهش آب ميده و به همه هم تذكر ميده كه اين كار رو بكنن
Monday, September 1, 2008
تو بزرگ بشي چي ميشي؟
توضيح عكسها: علاقه كوروش به خانمها مخصوصا خانمهاي خوشگل و آرايش كرده قابل توجهه. براي جلب توجه طرف شروع ميكنه به ارائه تمام كارهايي كه بلده. از كلاغ پر گرفته تا چرخ و فلك. اگر هم موفق نشه كه طرف بغلش كنه شروع ميكنه به اعتراض تو سرش زدن. بعد هم كه معلومه بايد يه ماچ آبدارلبهاي طرفو بكنه. البته ناگفته نمونه كه اين ماچو خاله مريم يادش داده ولي خوب معلوم نيست چرا اين كار رو اينقدر سريع ياد گرفته و به خاطر سپرده ولي هرچي بهش ميگيم چشات كو اصلا انگار نه انگار! اين عكسهام شاهكار هنري خاله مژگانه و طرف هم بارون عروسك زشت مورد علاقه كوروشه
Thursday, August 28, 2008
كوروش و تلويزيون

كوروش علاقه خيلي زيادي به برنامه هاي تلويزيون و ماهواره داره. طوري كه ديگه كم كم داريم نگران وضعيت چشماش ميشيم. درميون برنامه هاي تلويزيون رنگين كمون و باغ سليمون و( البته اضافه كنيد تمام تبليغات بازرگاني رو به اون) ازاولويت برخوردارند. كانال محبوبش در ماهواره هم پ. ام.سي هست كه هر چي خانم خواننده خوشگل تر باشه بيشتر خوشش مياد. جالبه كه آهنگهاي مورد علاقه خودشو ميشناسه و هرجا باشه خودشو سريع ميرسونه وجالب تر اينكه وقتي به آخرهاي آهنگ نزديك ميشه ول ميكنه ميره
پا نوشت:در اسرع وقت سعي ميكنم قسمتهايي از برنامه هاي مورد علاقه ايشون رو رو وب لاگ بذارم تا بعدا خودش ببينه
Wednesday, August 27, 2008
لذت راه رفتن
من اگه جاي تو بودم خاله مريم رو به خاطر تنبلي در نوشتن وبلاگت نمي بخشيدم. چيكار كنم ديگه تو خوردي به دوره تنبلي خاله مريم. اين روزها كوروش داره از راه رفتنش حسابي لذت مي بره. اونقدركه حتي حاضر نيست چند لحظه هم بشينه. بيشتر از همه بالا و پايين رفتن از پله براش افتخارآميزه كه البته به كمك يه نفر ديگه فعلا اين كار رو انجام ميده. وقتي خودش تنهاست به محض رسيدن به پله (حالا ميخواد يه اختلاف سطح چند سانتي هم باشه ) ميشينه و دنده عقب ميگيره تا ردش كنه. وقتي راه ميره عينه يه پنگوئن كوچولو ميشه. مخصوصا با اون صندل هاي تابستوني مردونه
Monday, August 4, 2008
قدمهای نخست
کوروش از دیروز شروع به راه رفتن کرده و طبق معمول مامان پری اولین شاهد این رویداد مهم بوده. تا شب دو بار دیگه هم این کار رو تکرار کرد. حرکت از اونجایی شروع میشه که کنار میز ایستاده و حواسش به چیزی که نود درصد تبلیغات ماهوارست! پرت میشه و بیهوا شروع میکنه به سمتش حرکت کردن. در حرکتهای آغازین دستها برای حفظ تعادل در هوا حرکت میکردند ولی امروز عینه یه آقای متشخص راه رفته وبنا به آمار شهرزاد سی و سه قدم رکورد ثبت شده داره
پانوشت: به علت سرعت بسیار کم اینترنت در ایران عزیز! از ارایه گزارش تصویری معذوریم
Monday, July 28, 2008
كربلايي كوروش و كودك آزاري
امير طلا به پسرخاله سينه زدن ياد داده . نميدونم چرا استعداد اين بچه در اسلام اينقدر زياده!! بعدشم براي اينكه بخوابونش با خواهرش خودشونو زدن به خواب و پسرم عينه مگس خودشو به در و ديوار ميزده :(( آخه در اتاقو بسته بودن و پشت در هم يه كيف گنده! كوروش خاله مريم داره مياد نجاتت ميده. دو روز ديگه اونجام خاله
پيشرفت روزانه
امروز صبح كوروش به كمك شهرزاد به من تلفن كرده . وقتي كه پيش شهرزاده از صداش ميشه فهميد چقدر خوشحاله. وقتي شهرزاد بهش گفت اللهو در جواب بعد از همون ابپر جاودانه نزديك به چند دقيقه ادامه داد به سخنراني. به قول شهرزاد كل اذان و نماز رو هم خوند.در ضمن خبرها حاكي از اينه كه تعداد قدم ها داره هر روز بيشتر ميشه و همين روزاست كه پسرم راه بره.قربونه پاهاش بشم من
Sunday, July 27, 2008
flash back
اين موضوع مال قبله ولي خوب چون اون روز به من و كوروش خيلي خوش گذشت حيفه كه ازش چيزي نگفته باشم. اين فيلم مربوط به يكي از اون روزهايي كه ما به هم كليپس ميشيم! با هم و به اتفاق مامانش رفتيم خريد و چه حالي كرديم پشت ماشين! ما دو تا بايد تمام لحظه هاي با هم بودنمون ثبت بشه براي همين هم تمام مدت عكس و فليم گرفتيم. عكس العمل آدمايي كه ما رو نگاه مي كردن خيلي جالب بود بعضي ها خواستارهمكاري بودند وبعضي ها با تعجب نگاه مي كردند.هورا چه كيفي داره
Thursday, July 24, 2008
سلام
پسر طلا سلام كردن ياد گرفته و وقتي بهش ميگن سلام كن سرشو تكون ميده. البته سر اين موضوع كه كدوم مربي موفق به اين آموزش شده؛ اختلاف نظره! مامان پري ميگه كه اون يادش داده ولي بابا حسن معترضه كه من يادش دادم! در هر صورت عليك سلام و خسته نباشيد جميعا
Wednesday, July 23, 2008
بازم گشت وگذار
Monday, July 21, 2008
تلاش براي راه رفتن
پسرم اين روزها شديدا در تلاشه كه بتونه راه بره. شهرزاد بيصبرانه منتظره اين اتفاقه وبه هر طريقي ميخواد اين كار رو بكنه حتي تو ليست سفارشاتش براي من قرص تشويق كننده كودك به راه رفتنم نوشته! فعلا كه با هم حال ميكنند. ديروز كه اصلا دلش نميخواسته از خونه خاله مژگان بره. اينقدر تو راه برگشت گريه كرده كه مجبور شدند دوباره برگردند. پسرم عاشق پله آشپزخونه خاله اشه! بره بالا بياد پايين اونهم با رعايت كامل اصول ايمني
Thursday, July 17, 2008
Wednesday, July 16, 2008
بوس از راه دور
پسر طلای خوشگلم من رو از پشت تلفن بوسیده! اونم بدون اینکه کسی بهش بگه. قربونش بشم اینقدراحساساتشو ابراز میکنه. دوستت دارم قلنبه
Tuesday, July 8, 2008
یه کوروش عجیب

دیروز کوروش با خاله مریم و مامان پری رفتند خونه خاله اقدس. چشمتون روز بد نبینه اینقدر این پسر ما که کلی هم خوش تیپ کرده بود نا آرومی کرد که خدا میدونه! بیچاره رضا که حق نداشت اصلا نگاهش بکنه.غذاشم عین کارگرا دم در رو پله ها خورده. حتی تو استخر هم کسی جز خاله مریم حق نداشته نگاهش بکنه. ولی کلی تو استخر شیرجه زده و بالاخره که خاله مریم مجبور شده زود برشگردونه خونه تو ماشین کلی آواز خونده و یک کم هم تو بغل خاله مریم رانندگی کرده!!!! اینقدر زورش زیاده که وقتی فرمونو میگیره دیگه خاله مریم نمیتونه ماشینو کنترل کنه
شناگر کوچولو
روز جمعه برای دومین بار کوروش تو استخرش در باغ بابا حسن کلی آب بازی و تمرین پای قورباغه کرد. اونقدر دست و پا زد که موقع برگشتن از حال رفته بود و تو ماشین بی حال از این ور به اون ور می افتاد.در عوض شبش و فرداش حسابی خوابید
Friday, July 4, 2008
اولین تجربه آرایشگاهی

بالاخره این خاله مریم از سفر فرنگ برگشت و دوباره کوکو بازی شروع شد. امروز من به همراه خاله مریم و مامان نسرین برای اولین بار رسما به آرایشگاه رفتم و موهامو کوتاه کردم. البته در ابتدای ورود بسیار خوشحال و خندان آرایشگاه رو روسرم گذاشتم. کلا بنده از خانمهای آرایش کرده و جینگیلی مستون خیلی خوشم میاد. ولی وقتی نوبت خودم شد خیلی خوشم نیومد ولی به هر حال پروژه با موفقیت به پایان رسید. بعد از اونهم برای رهایی از خورده موها با خاله مریم یه آب بازیه حسابی تو حموم کردیم و یه قاچم هندونه تو حموم زدیم که خیلی چسبید
Tuesday, June 10, 2008
خاله مريم دورتر از قبل

اين خاله مريم هم با اين سفرهاش! شده يه پا ماركوپولو. ببخشيد از اين همه تاخير. يك هفته است كه از پسر طلاي فينگيلم دورم. شنيدم كه رفته باغ بابا حسن كلي تو استخرش آب بازي كرده وآتيش سوزونده.البته منتظر رسيدن عكساش هستم.امروز بهم زنگ زده و صداي جيرجيركيشو شنيدم. با اين اختلاف ساعت حتي درست نميتونم باهاش حرف بزنم.كاش تو چمدونم جاش داده بودم
Wednesday, May 28, 2008
واقعا ببخشيدا

شهرزاد جان شرمنده ام.اين براي خاله مريم يه امر عادي شده اينقدر كه تو و برادرت و حالا اين خواهرزاده جديد جيش خود را نثار كرده ايد. يادمه اولين باري كه كوكو منو مستفيض كرد كنارش نشسته بودم كه مامانش عوضش كنه كه ناگهان يك فواره به سمت من فوران كرد طوري كه دامن من كه روي زمين پهن شده بود پر ازآب(البته آب كه نه!)شد و جواب مادر بچه به جاي عذرخواهي اين بود كه ”داد نزن بچه ام ميترسه جيشش بند مياد” حالا كه ديگه مريض هم هست. ولي خودمونيم جيش يه كمي بهتره تا...........هه هه
Tuesday, May 27, 2008
ويروس بدجنس
كوكو جونم هنوز مريضه و به دنبالش بقيه هم دارن مريض ميشن.امروز اينقدروقتي از خواب پاشده گريه كرده كه مامان پري و بابا حسن از خاله مژگان درخواست كمك كردن و كوكو هم به محض ديدن خالش شروع كرده به دست زدن !خدا به داد خاله مريم برسه كه فردا شب داره مياد و اگه مريض بشه نميدونه براي مسافرت بعدي چه بكنه! اينطور كه معلومه دو روز اولش خيلي سخته و خاله مريم اگه بگيره درست در هواپيما و در راه سفر به دانمارك بايد دائما در دستشويي به سر ببره
Monday, May 26, 2008
ابراز همدردي با مامانم
پسر كوچولومون مثل مامانيش مريض شده.ميگن بيحاله و چشاش گود رفته.كاشكي من پيشش بودم
مشكل انتخاب سرگرمي
تبليغات تلويزيوني از محبوب ترين برنامه ها برات به حساب مياد.مخصوصا تبليغاي انيميشني و در صدر همه املاك رابينسون!(كه به خاطرش يك مشت آدم گنده مجبور شدن با وضع فلاكت باري به همراه تو برن دفترش در دوبي و البته دست از پا درازتر برگشتن )البته در اين ميون نگاه كردن به ماشين لباسشويي كه لباسا توش در حال چرخيدن هستند يك رقيب سرسخت براي تلويزيونه.طوريكه بعضي وقتا انتخاب اينقدر سخت ميشه كه مجبور ميشي وسط راهرو بشيني كه بتوني هر دو رو با هم نگاه كني
پانوشت: البته ناگفته نمونه كه خاله مريم هم خيلي چرخيدن لباسا رو دوست داره و يادشه هميشه از اينكه مدل لباسشويي خونه مامان پري اينا طوري بود كه درش بسته بود و لباسا پيدا نبودند دلخور بود.چند بار هم يواشكي درشو يه ذره باز ميكرد به اميد اينكه بتونه يه چيزي ببينه ولي موفق نشد.خوشبختانه الان تو تمام ماشين ها از جمله ماشين لباسشويي خاله مريم لباسا قابل ديدنن.خوش به حال من و تو
Sunday, May 25, 2008
ماماني مريض
مامانم ديروز پنچر شده و از سركار بردنش بيمارستان .ولي در عوض امروز پيشم مونده.لطفا هواي من و مامانمو با هم داشته باشيد
منم بچه مسلمون
صداي قرآن و اذان از هر جا بياد بايد خودتو سريع به اون نقطه برسوني و ساكت و با دقت تا آخرشو گوش ميدي.معمولا هم يا پاتو انداختي رو پات يا چسبيدي به صفحه تلويزيون. يه روز كه اينجا پيش خاله مريم بودي هر چي خاله مريم دنبالت گشت هيچ جاي خونه نميديدت. آخه اينقدر چسبيده بودي به تلويزيون كه نميشد ديدت!جديدترين چيزي هم كه ياد گرفتي گفتن ”اپپر” به جاي اكبره! كه بشه الله اكبر
Friday, May 23, 2008
كوروش در سرزمين عجايب
يه سرزمين عجايب شخصي! فكر كنم اينقدر وقتي داري با دايي احمد (به درخواست مژگان كه احمد به اندازه كافي عمو هست ولي دايي نميشه) بازي ميكني لذت ميبري كه حتما وقتي بزرگم بشي يادت ميمونه. اين مدل بازي كردن از وقتي خيلي كوچولو بودي همراه با اعتراض هاي مامان پري شروع شد و تو هم با سكوتت رضايتتو اعلام ميكردي.حالا كه بزرگتر شدي خودت داوطلبانه به پاهاش آويزون ميشي و درخواست عمليات آكروباتيك ميكني
Thursday, May 22, 2008
يك........دو..................سه

به محض شنيدن اين سه شماره نيشت تا بنا گوش باز ميشه و آماده براي گرفتن عكس! (قابل توجه خاله مژگان كه ميگه تو هيچ عكس جدي نيستي !)بعدش هم از ديدن عكست در گوشي موبايل يا دوربين كلي حال ميكني.اين يه بازيه مهمه و موبايل خاله مريم پر از عكساي مختلف جنابعالي. ودر ضمن قيافه مفتخرتون وقتي كه ميبينيد پس زمينه همه موبايل ها و كامپيوترهاي اطرافيان هستيد
الو ...... تق تق
مدل صحبت كردن تو با تلفن خيلي جالبه.امروز يكي از اين مكالمات رو با هم داشتيم.گوشي درحال كوبيده شدن روي ميز يا زمين يا در حال چرخ و فلك بازيه.من از اين پشت فقط صداي تق و توق و وسطاشم صداي جيغ جيغ هاي تو رو ميشنوم.فقط منتظري من و مامانت شروع كنيم به حرف زدن.اونوقته كه سر صحبتت باز ميشه و كلي سخنراني ميكني
Subscribe to:
Posts (Atom)