Wednesday, December 23, 2009

یلدا


دیروز پسر بعد از مدتها به یاد روزهای قبل، سه شنبه رو خونه خاله مژی مونده.آخه برای شب یلدا رفته اونجا و به اصرار نگهش داشتن. دیگه پسر شاغل شده. وقت خالی نداره. پارسال خاله مریم و بابا حسن و کوروش با هم رفتن خرید شب یلدا. اینم عکس پارساله. خیلی هم خوش اخلاق تشریف نداشتن ایشون ولی خاله مریم همه جوره مخلصشونه

شعرهای کودکانه

کوروش دیگه خیلی از آهنگهای سی دی خودش رو میخونه. البته بهتر بگم با اونها همراهی میکنه. "ای زنبور طلایی .....نیش میزنی بلایی..... پاشو پاشو بهاره.....عسل بساز دوباره" ولی همچنان عمو زنجیر باف آهنگ مخصوص ماست. راستی خیلی وقته که آهنگ قدیمیمونو با هم نخوندیم: " این پسر منه منه" ؟

Sunday, December 20, 2009

از حالا؟

کوروش نه تنها دیوار خونه رو کاملا با مداد شمعی رنگ آمیزی کرده، به صورت بارون بیچاره هم رحم نکرده. حالا هم که ازش می پرسی کی این کار رو کرده با جدیت جواب میده: شهرزاد! خوشم میاد از حالا بلده چیکار کنه

Saturday, December 19, 2009

صلوات

الله اکبر از اولین کلمات مورد علاقه پسرم بود، حالا دیگه درجه مسلمونیش بیشتر شده و صلوات هم میفرسته. خلاصه از دیروز اینهم به لیست مکالمات ما اضافه شده
من : اللهم صل علی
کوروش: محمد، ال محمد

Friday, December 18, 2009

ok

چند وقته که کوروش موقع خداحافظی پای تلفن نمیگذاره که تلفن رو قطع کنیم و اینقدر با شیطنت و زبون بازی ما رو میخندونه که نمیدونیم چیکار کنیم. نسرین میگه اولها بعد از این که من تلفن رو قطع میکردم میگفت "مریم مریم" حالا تا ما لفظ خداحافظ رو به کار میبریم غش غش میخنده و میگه مریم! ما هم باز حرف میزنیم تا دوباره میگیم خوب دیگه..... هنوز خداحافظ رو نگفته دوباره غش غش میخنده و میگه مریم. تا جایی که ما تصمیم گرفتیم این کلمه رو بکار نبریم و از معادل انگلیسیش استفاده کنیم( هر چی باشه مکالمه بین المللیه) ولی "بای" هم شهرتش کمتر از خداحفظ که نیست هیچی" بای بای" مشهورترم هست. حالا چند شب بود آخرش به هم میگفتیم"اوکی"حالا از دیشب خودش میگه "اوکی"و غش غش میخنده و بدین سان مکالمات ما هر شب طولانی تر میشه

Tuesday, December 15, 2009

فصل امید

کوروش الان چه فصلی هست؟
پاییز
چند تا ماه داره؟
سه تا
اسمهاشون چیه؟
مهر،آبان،آذر
خداییش به قول خاله مژی مخ بچه یک دفعه راه افتاد

Monday, December 14, 2009

پیرو پست قبلی


پیکاسو پس از تشویق حضار! خداییش هرچی نگاه کردم دلم نیومد این عکس رو نگذارم

پیکاسو

پیکاسو در کنار تازه ترین اثر هنریش، ازحس خود میگوید

Saturday, December 12, 2009

کوروش و بارون و آثار هنری




اینم ورژن جدید کوروش و بارون. البته جالب تر از اون آثار هنری جنابعالی هست که میتونی پشت سرت اون رو مشاهده کنی. البته دنبال تابلو نگرد. شما مستقیما روی دیوار نقاشی میکشی. تازه مامانت هم خوشحال هست که مداد شمعی کار میکنی که قابل پاک کردنه! یه جای جالبی که پیدا کردی کابینت های اشپزخونه است. کشوهام در امان نیستند. اون هارو میکشی بیرون، بعد رو کناره هاشون که سفیده نقاشی میکنی

Wednesday, December 9, 2009

تغییر مخاطب

از این به بعد خاله مریم تمام پست ها رو خطاب به کوروش مینویسه. چون ظاهرا هیچ خواننده ای فعلا وجود نداره و خاله مریم اینجوری فکر میکنه داره با "خورزو"( کوروش جان این مربوط میشه به یک سریال زمون ما) حرف میزنه. لااقل اینجوری دلش خوشه که شاید در آینده کوروش اینها رو بخونه

گوگوش

از توجه پسر به ویدئو کلیپ های خواننده ها بسیار گفتم. حالا اولین خواننده ای رو که به اسم میشناسه "گوگوش" هست. مامانش میگه هرجای خونه که باشه با شنیدن آهنگهاش "دودوش دودوش" کنان به سمت تلویزیون میره. پسرمون خوش سلیقه هم هست

Sunday, December 6, 2009

سید کوچولو

بازم امسال عید غدیر خاله مریم پیش پسر نیست تا عیدیش رو ازش بگیره. سید کوچولوی من عیدت مبارک باشه خاله

Saturday, December 5, 2009

پیغام تلفنی

فکرشو بکنید، خاله مریم طبق معمول همیشه موقع برگشتن از بیرون، تلفن رو چک میکنه و میبینه که پیغام داره
"الوووووو الووووووووو خوبی؟"
این شیرین ترین پیغامی که تا حالا گوش کرده

Friday, December 4, 2009

وسایل نقلیه

بعد از اسامی آدمها، میوه ها و حیوانات حالا نوبت وسایل نقلیه شده: اتوسو (اتوبوس) ، آتیشی(آتش نشانی) و قطار که از همه باحال تره چون صداشم باهاشه: هوهو چی چی

Thursday, December 3, 2009

بارون


عکسها متعلق به آرشیو است و تا این لحظه گزارش تصویری نداشته ایم.این هم ازعوارض وبلاگ نویسی در غربت

بعد از ببعی بیچاره که شهرزاد با کلی عزت و احترام خریداری کرده بود، حالا نوبت رسید به بارون. البته سابقه دوستی بارون و کوروش برمیگرده به خیلی وقت پیش. عکسش هم قبلا خاله مریم تو وبلاگ گذاشته. خلاصه اینکه ایندفعه بارون و به قول خودش "عنوسک" رو زده زیر بغلش و راهی خونه شده

Sunday, November 29, 2009

لغات ویژه

فکر کنم "مامان پری" و "بابا حسن" با شنیدن این دو کلمه قند تو دلشون آب میشه

سرعت پیشرفت

اینقدر سرعت پسر در یادگیری لغات زیاد شده که خاله مریم فقط هرشب با کلمه های جدید سورپرایز میشه و نمیرسه به همون سرعت تو وبلاگ یادداشت کنه. تا این اواخر رسیده بود به هجده تا حیوان و هجده تا میوه که با نشون دادن عکسشون اسم اون ها رو میبره. خاله مریم ازاین میون عاشق " حلزون، ذرت، کلم، تمساح و آناناس" هست. تازه شمارش کلی پیشرفت کرده ولی با این تعداد ارقامی که اون وسطها حذف میشه فکر کنم همین روزها تا صد هم بشمره

Wednesday, November 25, 2009

کوروش بخشی

دیشب مامانت برای یک ماه کامل تو رو بخشید به من! این رو اینجا مینویسم تا اگر زد زیر حرفش مدرک داشته باشم. باید از حالا به فکر برنامه ریزی باشیم. وای کجاها بریم؟ شب ها تا صبح بازی! چقدر خوش بگذره به ما دو تایی. ولی فکر کنم دیگه داری زیادی این مامان بیچاره رو اذیت میکنی. حواست باشه که هیچ کسی تو دنیا اینقدر هواتو نداره و دربست در اختیار جنابعالی نیست. حالا از من گفتن

Sunday, November 22, 2009

امروز و چند روز بعد روزهای خوبی نیستد. همه و مخصوصا چهار نفری که تو خیلی دوستشون داری و اسمهاشون رو پشت سر هم میبری، خوشحال نیستد

Saturday, November 21, 2009

میوه ها

!بعد از اسامی حیوانات حالا نوبت میوه هاست: توتو(توت) و از همه خوش آواتر فلفل
فلفل نبین چه ریزه این پسره عزیزه

Thursday, November 19, 2009

دلتنگی

توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من میخوام برم به بازی
بازی چه خوبه با بچه های خوب
بازی میکنیم با یه دونه توپ
چون پرت میکنم توپ سفیدم رو
از جا میپره میره تو هوا
قل قل میخوره تو زمین ورزش
یک و دو و سه و چهار و پنج و شش
یک و دو و سه و چهار و پنج و شش
حالا خاله مریم هم با این آهنگ گریه میکنه

Sunday, November 15, 2009

دایره لغات

تقریبا هر روز به تعداد کلماتی که پسرم میگه اضافه میشه. به زودی دیگه شاید نشه همه رو پشت تلفن برام هر شب تکرار کنه. لحظه شماری میکنم تا موقع زنگ زدنش بشه
(!عمو زنجیر باف: میم( بروزن مریم به جای بله گفته میشود
زنجیر منو بافتی: میم
پشت کوه انداختی: میم
بابا اومده؛ چی چی اورده؛ نخوچی کیشمیش؛ بخور و بیا، باصدای چی؟ کلاغو
:و جدید ترین لغت
اسمت چیه؟ کورشو
عمو پورنگ (که خاله مریم خیلی ازش بدش میاد و جدیدا متاسفانه محبوب کوروش شده) با کی بازی میکنه؟ امیرممد
من واقعا با این نقطه و کاما و پرانتز گذاشتن در تایپ فارسی درگیرم. یکی هم نیست به دادم برسه

Sunday, November 8, 2009

منچستر یونایتد




اینهم سوغاتی عمو بابک از منچستر. یک یار کوچک

Wednesday, November 4, 2009

فرار با خاله مژی

امان از دست این خاله مژی! دیروز سرزده رفته مهدکودک تا سرکشی کنه ببینه همه چیز مرتب هست یا نه؟ پسرهم به محض دیدن خاله مژی پریده بغلش و ماچش کرده. نهار هم با خاله مژی خورده و موقع خوابیدن که شده اینقدر دل خاله رو برده که مژگان برش داشته اومده. اینقدر روابط صمیمی بوده که حتی از مامانش تایید نگرفتن و تحویلش دادن. خلاصه دوتایی از خونه به من تلفن کردن و کلی پز دادند. حالا از همه مهمتر اینه که تو مهد همه از خاله جان دکتر!!!!!!!!!!!! حساب میبرند

Tuesday, November 3, 2009

مسیر یاب

این روزها که استفاده از مسیریاب (یا همون ناویگیتور) خیلی باب شده ؛مخصوصا اینجا که خاله مریم بدون استفاده ازش گم میشه! پسرم هم یک پا مسیریاب شده. مامانش حق نداره مسیر رفتن به خونه یا مهد رو عوض کنه چون با اعتراض شدید اقا مواجه میشه. تازه بازهم قوانین داره: اتوبوس نباید کنار ماشین وایسه؛کسی نباید سوار ماشین ایشون بشه(حتی ورود شهرزاد هم با اعتراض شدیدهمراه بوده) ؛ ایشون هم سوار ماشین کسی نمیشن. امروز که به علت حفاری کوچه اشون مجبور شدن با آژانس برن؛ اینقدر سر و صدا راه انداخته که راننده به بهانه سرویس بعدیش پیاده اشون کرده و یک راننده دیگه اونها رو رسونده. حالا مامانتون به جای شرمندگی و ادای شکر که طرف ملاحظه کرده و قبل از اینکه مخش خرد شه و بزنه به در و دیوار، محترمانه پیاده شون کرده؛ میخواد بره به مدیر آژانس اعتراض هم بکنه. بابا ایول

Saturday, October 31, 2009

یک قرار

امروز 8/8/88 بود. کوروش قول بده 9/9/99 رو تو وبلاگت بنویسی و به خاله مریم هم یه زنگی بزنی. به یاد این روزها که دیالوگ اختصاصی مکالمه تلفنی ما این بود
کوروش بگو" ماما ماما ماما"و
بگو "بابا بابا بابا"و اخرش هم به "آب" ختم میشد
امکان نداشت در هیچ شرایطی درخواست من برای تکرار این کلمات رد بشه. حتی حالا که خیلی کلمه های جدید هم یاد گرفتی باز هم همین اولین مکالمات برای ما دو تا شیرین تره. من هم که نباید جیغ و قربون صدقه های آخرش رو فراموش کنم.اصلا مزه اش به همینه و میدونم که تو هم منتظر شنیدن " وای وای؛جان؛ قربونت برم" های من هستی

Friday, October 30, 2009

.دیروز با پسرم حرف نزدم. خیلی ناراحتم

Thursday, October 29, 2009

خانم کوروش


این تل رو خودش زده به سرش! وای چه دختر نازی

Wednesday, October 28, 2009

ایران

چند روزه که وقتی از کوروش میپرسی" اسم کشورت چیه؟" با صلابت میگه "ایران" بچه ام تحت تاثیر حوادث اخیر قرار گرفته

Tuesday, October 27, 2009

این هم فیلمش

من روزی ده بار این فیلم رو نگاه میکنم. هرشب هم باید از پشت تلفن برام بشمره. بینظیره

Thursday, October 22, 2009

دوست داشتنی ترین شمارش دنیا

خاله مریم داشت میخوابید( الان اختلاف ساعت ما با هم هفت ساعت شده و کوروش وقتی تعطیل میشه که خاله مریم داره میخوابه ):) که تلفن زنگ زد. پسرم بعضی روزها از تو ماشین با موبایل زنگ میزنه. واااااااااااااااااااااااااااای خدای من. خاله مریم از خوشحالی نمیدونست بخنده یا گریه کنه. پسر تا ده میشمرد. خیلی با حاله. بعضی عددها رو فقط حرف اولش رو میگه. دلم میخواست میتونستم صداشو اینجا بذارم. تند تند میگه؛ چند تا رو هم اون وسط ها جا میندازه ! و آخرش با خوشحالی میگه ده

Monday, October 19, 2009

حمام عمومی

تازگیها پسر موقع رفتن به حمام عروسکها و اسباب بازی های مورد علاقه اش رو هم باید با خودش ببره. مامانش میگه دیروز همه رو دونه دونه پرت کرد تو حموم: ببری ،کلاغو حتی ببعی و من وقتی اعتراض میکردم که ببعی شستنی نیست با لحن خودش میگفت"ببعی ببعی" خلاصه حتی وقتی مامانش یواشکی کلاغو رو با پا انداخته بیرون هم متوجه غیبتش شده و دوباره به جمع دوستان در وان اضافه کرده. مثل اینکه دیگه جا برای خودش نبوده! جالبیش اینه که همه این عروسکها که پشمالو هم هستند همینجور آبچکون از حمام با ایشون خارج میشن

Monday, October 12, 2009

میرم مدرسه! میرم مدرسه









مرسی شهرزاد با مدل موی جدید! کوله پشتی همون چیزی بود که اگر خاله مریم اونجا بود، اولین انتخابش برای کادوی روز کودک بود. ولی امان از دست این بابای شهرزاد! اولین محموله کوله پشتی پسر یه مشت موز و خیاره

Friday, October 9, 2009

روزت مبارک

روز کودک بر پسر عزیزم مبارک باشه. انگار همین دیروز بود که امیر طلا کودک بود و حالا برای خودش دانشجو شده! فکر کنید پسر بره دانشگاه. غیبت خاله مریم در روز کودک به هیچ وجه موجه نیست. خاله مریم باید تمام این غیبتها رو جبران کنه

Tuesday, October 6, 2009

اولین کتابهای درسی

باید همه اینها رو جلد کنه ببره مهد! البته مربیش گفته همه میشینن من براشون توضیح میدم و گوش میکنن، ولی ایشون برای خودشون قدم میزنن

Monday, October 5, 2009

اولین اثر هنری


خاله مریم تقریبا مطمئنه که خط خط های کم رنگ بیرون انار کار پسره! اونم به برکت تخته مغناطیسی که براش خریده بودم و به ذوق اون مداد دست گرفتن رو بلد شد. مگر این که مهد کودک پسر یه چیزی تو مایه های داستانهای هری پاتر باشه. ولی خاله مریم به عنوان یک وب لاگ نویس متعهد عین اثر ارسالی رو به نام پسر اینجا منتشر کرده ، دیگه تحلیلش با خود پسر وقتی بزرگ شد

Wednesday, September 30, 2009

پسری با کفشهای کتانی


هرچند خاله مریم برای شش ماه آینده هم پیش بینی های لازم رو کرده بود؛ ولی مثل اینکه سایز کفشها با رشد پای پسر هماهنگ نبوده و آخر به خرید یک کفش کتانی منجر شده. همین قدر بگم که تنها کفشی که مامانش براش خریده بود، با اون رنگ قرمز مکش مرگ ما! شاید دو بار هم به پاش دیده نشد. در عوض صندلهای" اچ اند ام" یک فصل چسبیده بودند به پاش درست مثل این بلوزش که تقریبا در شش ماه اخیر هر عکسی ازش تو وبلاگ هست با این لباسه. این گواه حرفهای خاله مریمه

Saturday, September 26, 2009

قهر

فکر میکنم کوروش با من قهر کرده.البته بیشتر لج کرده. اصلا حاضر نیست باهام مثل اونوقت ها حرف بزنه. مخصوصا از وقتی با هم با وب کم چت کردیم فکر کنم بهش برخورده که چرا من پیشش نمیرم. حتما دل کوچولوش از دست من گرفته. نسرین میگه که راه میره و میگه "میم میم" یا هروقت تلفن زنگ میزنه میدوه و اسم تو رو تکرار میکنه. ولی پای تلفن اصلا حاضر نیست به خودم بگه. در عوض برای اینکه دل من رو بسوزونه دائم میگه "شهرزی" آخه من چه جوری دلم براش تنگ نشه؟

تشکر و قدردانی

کوروش ! این رو مخصوصا اینجا نوشتم تا بعدها سندی باشه برای اینکه نشون بده من از این راه دور وبلاگ مینوشتم در حالی که سال به سال کسی هیچ کامنتی نمیگذاشت. تنها دلخوشی من به اینه که تو در آینده این ها رو میخونی. امیدوارم روسفید از آب در بیای

Tuesday, September 15, 2009

افطاری


پسر در مراسم افطاری که البته در ظهر در مهدش داشته! دستش تو دعا از همه بالاتره.برای من هم دعا میکنی خاله؟ دلم اون بامیه تو دستت رو خواست با انگشتات با هم گاز بزنم.در ضمن به حضور ببری در عکسها دقت کنید

Friday, September 11, 2009

زن ذلیلی

چند روز پیش حمید عکسهای دخترش رو گذاشته بود تو فیس بوک.یاد اون شب افتادم که حمید اومد خونه ما و کوروش طبق معمول با دیدن یک بچه(مخصوصا دختر!) به ذوق اومد و شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول اون. تا حدی که دیگه ما نگران چشم و چالش شدیم. درسا هم نه گذاشت نه برداشت یه دفعه یه جیغ بنقش به نشونه اعتراض سر کوروش کشید. قیافه پسر دیدنی بود. زودی جور و پلاسش رو جمع کرد رفت. حتی دیگه حاضر نبود بیاد تو پذیرایی . وقتی هم به زور می اوردمش با ترس به پاهای من میچسبید و حاضر نبود به درسا نزدیک بشه. باید یک سری کلاسهای "چگونه مرد سالار باشیم" براش برگزار کنیم وگرنه با این غش و ضعفی که برای جنس مونث داره حتما در آینده سرش کلاه میره

Tuesday, September 8, 2009

مریم

فکر کنید، خاله مریم کیلومترها دور از پسره و میشنوه که پسر داره میگه" میم میم"(م و ی را با فتحه بخوانید) حالا حال خاله مریم رو دریابید. مخصوصا وقتی که شنیدم که دستش رو میذاره رو گوشش مثل تلفن وبا من حرف میزنه. من قربون تو بشم

Monday, September 7, 2009

آموزش

گویا پسر در مهدش حسابی جا افتاده و یک پا مبصره! از هفته دیگه کلاسهای آموزش زبان! ایروبیک( این یکی رو خودش استاده) و سفالگری داره. دیگه مامان پری و خاله مژگان باید از پسر وقت بگیرند. خاله مریم که فقط اگه دستش بهش برسه میخورش

Wednesday, September 2, 2009

پیشو

دیروز بالاخره موفق به شنیدن صدای پسرک شدم. یاد گرفته میگه پیشو. ولی به تبعیت از صدای حیوانات اسامی اونهام اروم ادا میشه. دقیقا میتونم قیافه اش رو موقع پیشو گفتن مجسم کنم

Sunday, August 30, 2009

آغاز یک دوران جدید

این روزها همش زمزمه رفتن پسر به مهدکودک بود. خاله مریم که خیلی دلش میخواست پسر به یک مهد خیلی استثتایی بره. ولی دستش که از پسرش دوره. حالا پسر از این هفته رفته مهد کودک. خبر رسیده که با ببری و به همراه سی دی محبوبش میره. حالا دیگه برای خودش برنامه زندگی داره.دلم براش خیلی تنگ شده

Friday, August 28, 2009

عینک


هرچند پسر از کلاه اصلا خوشش نمیومد ولی ظاهرا عینک رو خیلی دوست داره. از اونجایی متوجه شدیم که یک روز با من و شهرزاد تو سوئیت در حال دلبری بود که عینک افتابی من رو برداشت و خیلی قشنگ زد به چشمش و جالبه که رو صورتش نگه میداره و کلی هم از این که عینک داره خوشحاله. خیلی هم با حال میزنه ،دو تا دسته عینک رو میگیره و عینک رو فرو میکنه تو سرش. ولی..... اولین خسارت این کار به بابا حسن خورد و دسته عینکش رو از دست داد! حالا شهرزاد براش از زنجان سوغاتی عینک خریده فکر کنم خیلی خوشحال بشه

Tuesday, August 25, 2009

اشعار شهرزاد


از وقتی کوروش خیلی کوچیک بود شهرزاد موقع عوض کردنش براش شعر میخوند تا آروم باشه. البته این اشعار یک کم بی ربط بودند و بیشتر سرودهای انقلابی در این مورد استفاده می شدند. این روزها آهنگ ها یک کمی پیشرفت کرده و مشهور ترین اونها آهنگ کارتون اوگیه
اوگی با دوستای فرز و شیطونش.....اوگی اوگی

اولین پست از سیدنی

بالاخره خاله مریم جاگیر شد. حالا ما از هم خیلی دوریم و ساعت هامونم با هم خیلی فرق داره. ولی وب لاگ ادامه داره

Tuesday, August 11, 2009

هیس

پیشرفت پسر در یادگیری خیلی خوب شده. تقریبا هرروز یک چیز جدید یاد میگیره. دیروز یاد گرفت بگه هیس. البته انگشتش رو به صورت علامت هیس در میاره ولی جایی که انگشت فرود میاد معلوم نیست.روی دلش، روی لپ، روی بینی یا حتی توی بینی! خوب اینم یک جور هیسه برای خودش

استقبال

خاله مریم دوباره برگشته، این دفعه خیلی زود اومده ولی زودم میره و میره خیلی دور): ولی استقبال پسر از خاله مریم دیدنی بود. اینقدر من رو بوسیده و عاشقانه دست انداخته گردنم و بغلم کرده که نگو. آخه خاله مریم چه جوری از این فسقلی دور بشه؟

Tuesday, August 4, 2009

حیوانات مودب

چند روزیه که استعداد یادگیری در پسر شکوفا شده؛ البته در زمینه صدای حیوانات
هاپو چی میگه: هاپ هاپ
جوجو چی میگه: جیک جیک
ببعی چی میگه: بع بع
ولی تن صدا در زمان پاسخگویی کاملا برخلاف بقیه مواقع که مثل همه خانواده پرطنینه! کاملا عوض میشه وتقریبا به حالت پچ پچ ادا میشه. اصولا حیوانات موجودات بسیار مودبی هستند و مانند انسانهایی که در جلسات آرام صحبت میکنند ادای کلمات میفرمایند

Saturday, August 1, 2009

مقایسه


پارسال همین حدودها بود که یک عکس شبیه به این موقع سفر دانمارک تو وبلاگ گذاشتم.برای مقایسه و مرور خاطرات بد نیست. امیدوارم سال سوم خاله مریم برای همیشه پیش پسر باشه

هاپ

واقعا توضیح بیشتری بهتره ندم! فقط این راهنمایی رو میکنم که تعداد کلمات شده پنج تا!!!!! فکر میکنید تا عمر خاله مریم به این دنیاست این عدد دو رقمی بشه؟

Wednesday, July 29, 2009

اینم یه عکس




چند وقتیه وب لاگمون عکس نداشته. اینم پسر ما

بازم دور از هم

دوباره خاله مریم از پسر دور شده با این تفاوت که این دفعه اومده بار و بندیل جمع کنه بره خیلی دور. خدا میدونه چی میشه. پسر این روزها با اون چهار کلمه معروفش کلی پای تلفن دلبری میکنه. بالاخره موهاشم کوتاه کرده و حالا تا برگشتن خاله مریم جا میافته ومیتونیم بریم عکاسی. یکی از خاطره های خیلی خوب این دفعه پیاده روی دوتایی ما تو کوچه بود. قدم زنون تا سر کوچه رفتیم و پسر برای خودش رفت تو نونوایی و بربری محبوبش رو خرید. بعد رفت تو سوپر و کلی خرید کرد. پسرم تو محل سرشناسه .کسبه به اسم میشناسنش و خوراکی های مورد علاقه اش رو میدونند چیه. خلاصه کلی قدم زدیم و بربری با آب پرتقال خوردیم! و پسر اینقدر تا آخر شب شارژ بود و رقصید که من شک کردم نکنه ردبول به جای آب پرتقال خریدم! ولی اون شب شب خدا حافظی ما بود و الان من و پسرم از هم دوریم

Wednesday, July 15, 2009

یک دم کوچولوی مریض

من و کوروش رسما به هم چسبیدیم. دیگه حتی موقع حرکت هم پشت من رو میگیره و مثل یک دم دنبالم میاد. دیشب این دم کوچولو ناگهان مریض شده طوری که امروز آمپول خورده. نمیدونم از حمامی که با هم رفتیمه یا ازباد کولری که دائم باید بهش خوره. خلاصه حال خاله مریم خیلی گرفته شده. مخصوصا حالا که به وقت رفتنش هم نزدیک میشه. فکر کنم پسر چشم خورده. من خودم متهم ردیف اولم. آخه با این کارها و قیافه هاش مگه میشه چشمش نکرد؟ دیروز وقتی طبق معمول موقع برگشتن خونه مامانش رو برده پیاده روی خودش رو تو بوف مهمون کرده. ناغافل رفته تو و مثل یک مشتری متشخص رفتار کرده
پی نوشت: این روزها ابله مرغون خیلی شایع شده و خاله مریم هم که از این گل گل شدن بینهایت میترسه در حال فرار از جماعت دون دون. اگه این تب پسر ابله مرغون باشه خاله مریم به زودی خال خال میشه

Monday, July 13, 2009

اعتصاب غذا

چند وقتیه که آقا دیگه اون یک ذره غذایی رو هم که میخورد، قطع کرده. گه گداری اگر پای شعرهای پنگول (این پنگول رو من هم خیلی دوست دارم و مطمئنم از خاطرات به یاد موندنیه ما میشه) اگر یک لقمه نونی بخوره خیلی باعث خوشحالیه. امروز که داشت نون تافتون های معروف باب حسن رو میل میکرد، خواستم خلاقیت نشون بدم نونش رو زدم تو اب خورشت تا دلم خوش باشه که نون خالی نمی خوره. اول یک نگاهی به نونش کرد و رفت و بعد از چند ثانیه در حالی که به سر نونش اشاره میکرد با قیافه معترض برای تعویض اون برگشت پیشم! من هم که چاره ای جز تسلیم و شرمندگی از این بابت نداشتم

Saturday, July 11, 2009

اسپری

خوب کوروش هم مثل همه آدمها! از بعضی چیزها خوشش نمیاد. البته تعداد و نوعش با سایرین اندکی تفاوت داره. یکی از این چیزها اسپری کردنه. حالا از هر نوعش. دیروز که داشتم به موهای مامانش تافت میزدم اینقدر ناراحت بود که نگو. به گمانم طفلکی فکر میکنه به هر کسی اسپری بزنند مثل حشرات! از زندگی ساقط میشه. به این میگن یه طرفدار واقعی محیط زیست

Wednesday, July 8, 2009

یابوکا

صحبت کردن های کوروش کم کم داره برای ما معنی دار میشه. با زبون خودش خیلی چیزها میگه که ما خودمون تفسیر میکنیم. اگر به حرفهاش خوب گوش بدید خیلی از کلمه ها تکرار میشن که البته معنیشون رو فقط خودش میدونه! این وسط من موندم "یابوکا" یعنی چی؟ در جواب خیلی سوال ها این کلمه رو میگه. امیدوارم بد و بیراه نباشه

Wednesday, July 1, 2009

یک مکالمه طولانی

کوروش این روزها خیلی بلبل زبونی میکنه. البته به زبون خودش. امروز بعد از دو هفته که به علت پسرخاله کنکوری از خونه خاله مژی تبعید شده بود؛ رفته بود اونجا و ما همدیگر رو ندیدیم. شب که بهش تلفن کردم دقیقا ده دقیقه یک نفس سخنرانی کرد. کلی درد دل داشت این پسر! تمام لغت های معنی دارش رو هم به درخواست من تکرارکرد: ماماماما.....ابپر......آپ(خیلی تعدادش محدود و اندکه، مگه نه؟)به امید آینده

Sunday, June 28, 2009

No Comment!

خیلی خوشگله.خیلی ماهه.خیلی آقاست.خیلی طلاست.اصلا نمیشه دل ازش کند.من که دائم در حال چشم کردنشم! هرروز خوشگلتر و بزرگتر و ماه تر از روز قبل. پسر عشقه

Thursday, June 25, 2009

سقوط آزاد

هم خنده دار بود وهم خیلی خطرناک. کوروش طبق معمول داشت با شیر اب حیاط بازی میکرد که خاله مریم باز هم با موبایل افسانه ایش شروع به ثبت وقایع کرد. به دستور مامان نسرین که پشت در حیاط نظاره گر ما بود؛ خاله مریم هم رفت تا از زاویه بهتری عکس بگیره. ما دو تا برای اینکه کوروش صورتش رو برگردونه و به دوربین نگاه کنه کلی بال بال زدیم وبه عباراتی نظیر "کوروش پیشو و کلاغه رو ببین " متوسل شدیم. که پسر با چشمی بر آسمان به طرف ما حرکت کرد.تجسم کنید قیافه ما دو تا را در این لحظه در حالی که در نیم متری اون چاله کنتور و شیر فلکه ای بود که بابا حسن درش رو باز گذاشته بود! پسر علیرغم بال بال های ما که یک سری نرده آهنی بینمون مانع از توقف سر به هوای کوچولو میشد به راهش ادامه داد و عینه لحظه ها فرو رفت تو چاله! خیلی خوشحالم که هیچیش نشد.فرشته محافظش خیلی کارش درسته

Wednesday, June 24, 2009

راه حل

دیگه مامان نسرین باید این رویه رو عوض کنه. اگر این اعتصاب غذای روزانه و شیر خوردن های دائمی شبانه و غوطه وری های فردا صبح در جیش های تولیدی ادامه پیدا کنه دیگه خاله مریم بی خاله مریم.معلوم نیست به سر اندوخته بدنی این بچه با این دلسوزی های بیفایده چی میاد.
الان که دارم این پست رو مینویسم پسر پیشم نشسته و داره دل من رو میبره.اینقدر ماه شده

یک روز فراموش نشدنی

دیروز خیلی به ما خوش گذشت. کلی بازی کردیم. از ترسیدن کوروش از یک ماشین کوچولوی کوکی تا کاراته بازی وارائه هنرهای رزمی تا آب بازی در وان که بالاخره با عیادت خاله مژی و پسرخاله کنکوری به پایان رسید.میشه گفت که کوروش اخر ش دیگه از حال رفت و امروز صبح من بودم با یک فسقل غوطه ور در جیش

Monday, June 22, 2009

بالاخره

بالاخره تونستم وارد وبلاگ بشم. این روزها اوضاع اینترنت خیلی خرابه. خیلی چیزها نوشته نشده. خوب این هم نقش کوروش در تحولات اخیر!چون نمیدونم دوباره کی میتونم وصل بشم چند تا چیزی رو که یادمه تیتر وار مینویسم
علیرغم علاقه شدید کوروش به ابپر ایشون اصلا از بانگ های شبانه خوششون نمیاد
همزیستی غیر مسالمت آمیز با انواع حیوانات از گنجشک لب دیوار گرفته که تا نپره ایشون حاضر نمیشه بره بیرون تا کلاغ که قارقارش از غرش شیر وحشتناک تره
رایحه دل انگیز دائمی! این روزها کوروش مثل یک منبع تولید آلودگی هوا عمل میکنه و لقب راسو گرفته
برخلاف پیش بینی های قبلی ظاهرا این مامان نسرینه که با واکرش برای بقیه فاتحه میفرسته! با این خاله های مریض و کج وکول
اختتامبیه این پست افسانه ای هم حضور چشم گیر و خیره کننده پسر در مراسم عروسی عموش بود. پسر در کمال ناباوری دائم وسط سن رقص بود و حتی لگد شدن پاش و تصادم با گوشه میز نتونست متوقفش کنه. توقع ندارید که فیلمشو بذارم؟

Thursday, June 11, 2009

آعاز دوران پادشاهی

آغاز تعطیلات تابستونی شهرزاد یه جورایی به نفع پسر هم هست. هرچند این پنبه به قول برادرش "همیشه تعطیل" (طرفدارهای پنگول میفهمند من چی میگم) خیلی هم مسئولیت پذیر نیست! ولی خوب با هم حال میکنن! پسر هم وقت رو تلف نکرده و از روز اول شروع به استفاده بهینه از وقت کرده و خارج از نوبت رفته خونه خاله مژی. حالا خاله مریم که بیاد دیگه تیم تکمیله و فقط باید منتطر آزادی امیر طلا باشیم.
پا نوشت:فکر کنید پسر بخواد کنکور بده؟ ما که اونوقت رفع زحمت کردیم. زحمتش با این پنگول و پنبه است

Friday, June 5, 2009

گربه بستنی خور


گربه کوچولوی خونه خاله مژگان پشت پنجره اتاق شهرزاد! هر بلایی که میخوان سرم میارن من هم که حال میکنم

Tuesday, June 2, 2009

خنده

چند شب پیش کوروش موقع خواب زده زیر خنده. اینقدر خندیده که دلش داشته ضعف میرفته.حتما برای خودش جوک تعریف میکرده!شاید هم یاد کار خنده داری که یکی از اطرافیانش انجام داده افتاده. کاش یادش میموند و وقتی بزرگ میشد برامون تعریف میکرد! ولی من رو یاد این ضرب المثل انداخت :"خود ....و خود خنده! خود مرد هنرمنده !"
یکی به من بگه چیکار کنم که بتونم آخر جمله نقطه و علامت ! بذارم؟

Saturday, May 30, 2009

اذان مخصوص

کوروش که میدونید عاشق اذانه و هرجا که باشه باشنیدن صدای اذان دوان دوان و ابپر گویان خودشو به تلویزیون میرسونه ولی هر کانالی رو هم قبول نداره! فقط اذان کانال دو و علاوه بر اون نماز بعدش. خبر رسید که چند روزیه به علت همزمانی اذون با یک برنامه پخش زنده اذون از این کانال پخش نمیشه. خلاصه اینکه مامان نسرین زنگ زده صدا و سیما و اعتراض .
پا نوشت: یه روز از روزهایی که کوروش پیش خاله مریم مونده بود و مامانش رفته بود بیرون، خاله مریم موقع اذون کوروش رو صدا زد و با افتخار ازش دعوت کرد که ببینه ولی یادش نبود که پسر کانال دو رو دوست داره. پسر هم عینه اسفند با کنترل تلویزیون بالا پایین میپرید و با زبون خودش به من اعتراض میکرد.فکر کنم کلی تو دلش به من بدو بیراه گفته این فسقلی مسلمون

Friday, May 29, 2009

رقیب کوچک شهرزاد

تا الان تنها دزد سوئیت خاله مریم شهرزاد بود که البته هدفش بیشتر عناب! بود.دیروز که مامان پری و پرستار ویژه هرچی دنبال کوروش گشتند و پیداش نکردند، کاشف به عمل اومده که پسر رفته تو سوئیت و با پفکی که پیدا کرده داشته از خودش پذیرایی میکرده. حالا شهرزاد نگرانه که با این رقیب کوچولوی خانه زاد چه بکنه؟

Monday, May 25, 2009

آهنگ شناس کوچولو

کوروش تو ماشینشون یک سری آهنگ داره که مخصوص خودشه. فکر نکنید آهنگ بچه گونه یا لالایی ها! یک سری آهنگ از خواننده ها مثل لیلا فروهر و کامران و هومن.خیلی با علاقه بهشون گوش میده و تو ماشین ساکت میشینه. خاله مریم هم یک سری از آهنگهای مور علاقه کوروش رو دانلود کرده بود که برای تو ماشین در این سفر آماده کنه ولی فکر نمیکردم اینقدر مهم باشه.دو روز اول با همون آهنکهای قدیمی تو ماشین و البته رادیو فردا! سر شد که خوب خیلی ساعات خوشی نبود ولی بعد از رایت سی دی جدید عکس العمل پسر دیدنی بود. اول هر آهنگ با خوشحالی ابراز علاقه میکرد و ساکت گوش میداد و خلاصه زندگی در ماشین شیرین شد.حالا خاله مریم هر بار این سی دی رو گوش میده صدای کوروش رو هم تکرار میکنه

Friday, May 22, 2009

وب لاگ یک ساله شد


امشب وبلاگمون یک ساله میشه. یک ساله که من سعی کردم یه دفتر خاطرات خوب برات درست کرده باشم. امیدوارم در آینده از خوندنش لذت ببری.

پا نوشت : شب سالگرد آغاز وبلاگمون همزمان با آخرین شب سفر کوروش به خونه خاله مریم بود. شب خیلی خوبی برای کوروش بود و بهش خیلش خوش گذشت. از کنار دریا گرفته تا فواره های موزیکال و صرف شام. اصرارهای فراوان خاله مریم برای یک شب بیشتر موندن هیچ اثری نداشت. کوروش، خاله مریم هیچ وقت مامانت رو برای این کار نمی بخشه. امیدوارم تو از مامانت حق شناس تر باشی و امیدوارم سال دیگه مثل امروز تو پیشم باشی

Monday, May 18, 2009

مال گرد کوچولو

میگن جاذبه مالهای اینجا خیلی زیاده واقعا درسته! حتی کوروش روهم که اصلا اهل خرید نیست و ما فکر میکردیم که پاشو تو هیچ مغازه ای نذاره کلی به وجد آورده.باورتون میشه این همون فسقلی که ساعت دوازده شب داره با این ذوق جیغ میزنه و حال میکنه؟

پله برقی

پسر از پله برقی خیلی خوشش اومده و خیلی دوست داره که ازش استفاده کنه (بر خلاف مامان پریش) برای همین نباید لحظه ای ازش غفلت کنی. یک بار که داشت برای خودش تو ماجیک پلانت میچرخید و بازی میکرد یه دفعه به دنبال چند تا خانم که داشتند از پله برقی میرفتند بالا راه افتاد و من و مامانش هم جیغ زنان دویدیم.خوشبختانه اون مغز کوچولو و البته تا حدودی هم شجاعت وصف ناشدنی! کمک کردند تا ایشون لب پله اول استاپ کنند. اصلا نمیشه یک لحظه هم ازش غافل شد

Sunday, May 17, 2009

اولین گردش سفر

در اولین گردش متوجه شدیم که نباید طرف مکانهای کم نور،غیر پهناور و غیر سرد بریم. به همین خاطر مدینه جمیرا رو سریعا به سمت امارات مال ترک کردیم. خدای من اگر بدونید پسر چکار کرد؟ از اونجایی که تغییر حالت ومکان از هر جا به جای دیگه برای کوروش غیر قابل باوره، مثل یه دونه اسفند بالا پایین میپرید و خودش رو به زمین و زمان میکوبید و جیغ میزد طوری که تمام آدمها از تمام ملیت ها مات و متحیر مونده بودند. حتی گارسونهای زستورانها با شنیدن صداش با عجله از رستوران میومدن بیرون ببینند چه فاجعه ای رخ داده. اما طبق معمول بعد از گذشت این زمان ایشون شارژ شدند و آنچنان ساعت 12 شب با خنده و خوشحالی دور چرخ وفلک میدویدند که بیایید وببینید

Friday, May 15, 2009

مهمان رسید

پسر به سلامتی وارد شد! الحمدلله که رو سفید از آب در اومد.ورود به فرودگاه، هواپیما ، ورورد به اینجا و روبرو شدن با عمو بابک همه رو با خوشحالی پشت سر گذاشت. البته ناگفته نماند که مشکل همیشگی تنهاش نذاشت و همین بس که بگم اینقدر فضا ها رو عطرآگین کرده بود که تا فرداشم خاله مریم همه جا خوش بو کننده میزد. حالا بازم ما دوتایی میتونم وبلاگ بنویسیم.سعی میکنیم خبرهامون به روز باشه

Wednesday, May 6, 2009

سه شنبه پارتی

سه شنبه ها همونطور که میدونید نوبت خونه خاله مژیه. پسر از صبح که میره اونجا نمی خوابه.از عشق نماز خوندن با احمدآقا و بازی مخصوصش که عبارت است از آویزون شدن از یک دست و یک پا و تاب خوردن در هوا.همین جور دنبال این هم بازی کوچولوش! میدوه تا بهش بگه دستتو بده بعد هم خودش پاشو میاره بالا واون یکی دستشم میکنه تو دهنش!البته قبلا کل مشتش تو دهنش جا میشد!بعد هم که به افتخارش تا شب کم کم همه جمع میشن خونه خاله مژی و خلاصه پسرم جولون میده.دیروز که از صبح مامان پری هم رفته بود اونجا و پسر اینقدر خوشحال بود که همش صداش میومد.جای خاله مریم خالی

Sunday, May 3, 2009

مسافر کوچولو

بالاخره پسرم راهی شد و بلیط گرفت که بیاد پیش خاله مریم. البته ناگفته نمونه که دلهره و نگرانی از چگونگی انجام سفر توسط ایشون تمام خونواده رو گرفته. با سابقه درخشان سفر مشهد و نحوه ورود جنجالی به اماکن سر بسته خدا میدونه که از فرودگاه امام تا فرودگاه دوبی چه بگذره. فعلا که دایی محمد هم دلش طاقت نیاورد و برای کمک راهی شده. من که امیدوارم و دعا میکنم پسرم رو سفید از آب در بیاد!!خاله مریم نمیدونه از حالا چیکار کنه.برم قرش قرمز رو اول اماده کنم

Thursday, April 30, 2009

اسپند دود کنید


هزار ماشاالله!! ببینید پسرم چقدر بزرگ شده. از وقتی این ایمیل رو گرفتم هزار بار این عکس رو نگاه کردم و قربون صدقه قد وبالاش رفتم. همش دلم به این خوشه که تا دو هفته دیگه میاد پیشم.خیلی دلم براش تنگ شده

Tuesday, April 21, 2009

تولدت مبارک

تولدت مبارک پسر طلا.انشاالله 100 ساله بشی.دو سال پیش در چنین روزی ما شما رو برای اولین بار زیارت کردیم .تو این دو سال هم تو عزیز دل همه بودی و بهتره بگم شاید مهمترین عضو.من و خاله مژی که دوست داریم تو همین جور فسقلی بمونی ولی دست ما که نیست .انگار همین دیروز بود که امیر طلا اینقدری بود و حالا میخواد بره دانشگاه و صحبت از رانندگی و سربازیشه.به قول خاله مژی که اسمشون رو گذاشته پسرنیم متری و پسر دو متری

Sunday, April 19, 2009

امان از تکنولوژی

فکر کنید وضعیتی رو که پسر بدون وقفه داره جیغ اعتراضی میزنه و مامان پری و بابا حسن بیچاره رو تجسم کنید که نمیتونند سی دی چرا و چیه رو به نمایش در بیارند. مخمصه با راهنمایی های تلفنی مادر کوروش و راه اندازی سیستم به پایان میرسه و البته صدای جیغ خوشحالی ایشون هم تایید کننده پخش موفق آمیز سی دیه.میبینید همه چیز به جیغ ختم میشه

Thursday, April 16, 2009

روسری

این اسلام هم عجب نفوذی داره! کم این فسقلی به مامان پری شوک وارد میکرد و میرفت لب پله های سالن پذیرایی می ایستاد، حالا دیگه یاد گرفته که تک تک رومیزی های پایین رو میذاره رو سرش و از پله ها میاد بالا! مامان پری میگه انگار روسری سرش میکنه.خلاصه دیگه یه جای مرتب تو اون خونه پیدا نمیشه

Monday, April 13, 2009

تولد زودتر


به خاطر اینکه خاله مریم بتونه در تولد حضور داشته باشه پسرم یه کم زودتر دو سالگیشو جشن گرفت! وای که چه تیپی! با اون کراوات خوردنی شده بود. اینقدر رقصید که حاضر نبود از کنار بلندگوها کنار بیاد و حتی بیاد کنار کیکش.مخصوصا بعد از روشن کردن شمع فشفشه ای دیگه شجاعت خارق العاده اش هم بهش اجازه نمیداد که اون طرف بیاد.برای همین حتی یک عکس هم با کیکش نداره.

Tuesday, April 7, 2009

عاشق فضای سبز خونه خاله مژگان

مهمون خودم

عا شقتم!وقتی عصر با مامانت نرقتی و موندی مهمون خودم شدی.دیگه از تو سوئیت بیرون هم نمی اومدی. نذاشتند شب با هم تنها باشیم که! البته به تو هم که بد نمیگذره خاله مریم رو پرت میکنی از تخت پایین و به مامانت هم به اندازه باریکیه یه مو جا میدی!قربونت بشم که وقتی نیستی جات اینقدر خالیه

سیزده به در و دیوار

آخره سیزده به در بود دیگه! پسر قاطی کرد و زد به دنده سیدیش! خلاصه این پدر مادر نه نهار خوردند و نه شام و نه اصلا از سیزده بدر چیزی فهمیدند. از کجاش بنویسم؟ از دو ساعت نشستن مادرش تو تاریکی تو ماشین تا ایشون بخوابند یا از عربده کشون و تنبیه ایشون توسط پدرشون که آخرش به آب بازی داخل استخر ختم شد؟خلاصه که هم خودش رو اذیت کرد هم بقیه رو. از طرفی دل همه روهم آب کرده بود. پسر از شلوغی و هرج ومرج خوشش نمیاد.بعد که داشتیم برمیگشتیم اینقدر با خوشحالی تو ماشین یلم داده بود وموزیک گوش میکرد. تازه آخر هر آهنگ برای خواننده دست هم میزد

Tuesday, March 31, 2009

چیه و چرا


ماجرا از اون روزی شروع شد که من به مامان عموبابک قضیه علاقه کوروش به برنامه رنکین کمون یا همون پنگول خودمون رو گفتم و ازپیگیری برای پیدا کردن فیلمش. نگو که یک برنامه قدیمی تر هم به همین نام از تلویزیون پخش میشده که بعدا در تماسهای تلفنی با سروش سیما کشف شد.خلاصه مامان عمو بابک هم سی دی این برنامه رو برای پسر ما خرید. حالا دیگه کوروش اصلا پنگولو قبول نداره. این سی دی تقریبا به صورت شبانه روزی در حال پخشه!و حتی یک روز که مامان پری نتونسته به علت مشکلات تکنولوژیکی تصویر اونو بیاره فقط با صدای اون هم سرش گرم بوده! خلاصه این روزها همه جا چیه و چرا (شخصیت های اصلی این برنامه) هستند. مهمونی ، مسافرت، خواب ،بیداری و حتی تمام مسیر تهران مشهد در داخل قطار و بعد از اون هم داخل هتل
پانوشت: اگه از مسافرت مشهد چیزی ننوشتم چون تا الان منتظر یه عکس ناقابلم که تو پست های قبلی نویدش رو بهم داده بودند. مردم از این همه توجه

Monday, March 30, 2009

تانگو

دیشب تولد مامان پری بود. کوروش از تولد و شمع روشن کردن خیلی خوشش میاد. هروقت شمع روشن بلشه میره کنارش دست میزنه و به بقیه هم اشاره میکنه که دست بزنند. بعد هم فوت فوت میکنه که البته شمع هیچ تکونی نمی خوره! خلاصه دیشب هم کلی ذوفق کرد و با آهنگ تولد رقصید ولی جالب تر از همه اینکه همینطور که همه نشسته بودند و دیگه تولد بازی تموم شده بود و داشت یه آهنگ ملایم پخش میشد دستهای مامانش رو گرفته بود و با پاهاش این ور اون ور میرفت و خلاصه یه تانگوی حسابی رقصید. باباش میگفت من یه هنر داشتم که یادش دادم بقیه اش با شما! واقعا آدم رو یاد شب عروسی مامان بابش مینداخت

Saturday, March 28, 2009

چهره جدید

یک عید دیگه

بعد از چندی تاخیر بازم سلام و عید 1388 مبارک. این روزها داغ ترین بحث عید دیدنی رفتن با کوروش و پذیرایی کردن از مهمان در حضور ایشونه. ورود به خونه جدید همراه با جیغ و اعتراض کوروشه تا بعد از کلنجار رفتن با مادر بیچاره کم کم به جو عادت کنه. ولی خوب بعدش پسرخاله میشه و ته و توی گوشه و کنار خونه رو در میاره. ورود میهمان هم که به همین ترتیب.ولی ناگفته نمونه که تکرار این مراسم باعث آروم تر شدنش شده و فکر کنم دیگه کم کم بهش عادت کنه.دیشب که خیلی امیدوار کننده بود و حتی میون مهمونها تو خونه مامان پری یه چرخی هم میزد.

Wednesday, March 4, 2009

دارندگی و برازندگی


آخه من با این همه لباس چیکار کنم؟بریزمشون بیرون ببینم چی بپوشم بهتره؟
پانوشت: بالاخره یه خبری شد.(پیرو پست قبل)ا

Tuesday, March 3, 2009

شکایت

به قول ستار: شکایت آی شکایت آی شکایت آی شکایت از اینجا شاکیم تا بینهایت!آخه این هم شد روزگار؟ پسر که پیش من نیست ؛ هیچ خبر جدید هم این خانواده بی احساس نمیدن. حالا که دیگه شب عید هم هست و هزار بهونه.من چی بنویسم تو این وب لاگ؟ کوروش بعدا خودت قضاوت کن.حتی عکس مشهد رو نکردن بفرستن

Thursday, February 26, 2009

دلتنگي

روزي كه خاله مريم ميخواست بره؛ براي اينكه پسرم تنها نشه خاله مژي اومد بردش. اما فردا صبحش اينقدر گريه كرده و رفته پشت در سوئيت كه دوباره خاله مژي اومده بردش): شب كه بهم زنگ زد اينقدر باهام با همون زبون الكيش حرف زد كه من و مامانش خنده مون گرفته بود. مخصوصا وقتي آهنگ مخصوص خودمون رو براش ميخوندم (اين پسر منه منه) و ميتونستم قيافه اش رو تجسم كنم كه منتظره تا من مكث كنم وتكرار كنم ”منه منه“ و اون غش غش بخنده.ميخورمت من يه روزي

مشتي كوروش

تمام پيش بيني ها درست از كار دراومد! پسر قطار رو رو سرش گذاشته و تقريبا تمام مسافر ها رو كلافه كرده. ديشب هم كه به خاله مريم زنگ زد خيلي بد اخلاق بود. بايد يه فكر اساسي براي اين مسئله كرد وگرنه چه جوري سوار هواپيما بشه بياد پيش خاله مريم. حالا ايام عيد فرصت خوبيه كه تو عيد ديدني ها به بودن با بقيه عادت كنه

Monday, February 16, 2009

رفع سد معبر

از وقتي كوروش ياد گرفت كه چهار دست و پا راه بره تغييراتي توچيدمان خونه مامان پري رخ داد.از جمله اين كه جلوي پله هاي سالن رو با يك مبل بستند وفقط يك راه باريك براي رفت وآمد باقي ماند كه اونهم با جا روزنامه اي به صورت موقت بسته ميشد.از وقتي خاله مريم به سوئيت نقل مكان كرده رفت وامد از اين راه باريك زياد شده وپسر طلا هم دائم با خاله مريم در حال رفت و آمده.انگار كه اين پايين حياط خونه خاله مريمه!مخصوصا با قلمه گلهاي بابا حسن كه داخل سالن پرورش مي يابند! خلاصه مامان پري دائم نگرانه كه نكنه كوروش بره اون پايين و هميشه به قول خودش مواظبه كه در (يا همون جا روزنامه اي مفلوك كه به علت جابجايي مداوم و بار سنگين داخلش درب و داغون شده!) بسته باشه.ولي ديروز كوروش در يك حركت جديد خيلي جدي جا روز نامه اي رو با زور معرف حضورتون كنار زد و بعد با همون روش عقب عقب كه براي پايين رفتن از پله استفاده ميكنه اومد پايين و شروع كرد به گشت و گذار

Wednesday, February 11, 2009

تخم كبوتر

امروز براي به حرف دراوردن كوروش متوسل شديم به تخم كبوتر!البته با سابقه خانوادگي موجود و اثربخشي ان بر دايي و پسرخاله عزيز جاي بسي اميدواري است كه نسل سوم نيز با اين روش به سخنراني بپردازند.اولين تلاش براي خوراندن آن توسط خاله مريم با شكست مواجه شد و حتي مابقي اثر آن بر روي زبان كوروش توسط پشت دستهاش كاملا پاك شد! در مرحله بعد خاله مريم سعي كرد تا با حل كردن اون در ماست(تنها خوراكي مورد علاقه در تمامي لحظات)كمي از اون رو بخوراند.اگر اثر بخش بود حتما قسمتهايي از اولين سخنراني رو در وبلاگ ميذارم
ميبينيد براي انجام هر كاري بايد به چه چيزها متوسل شد؟ از فلوث گرفته تا تخم كفتر

Monday, February 9, 2009

فلوس

اين قضيه درگيري كوروش با ٠٠٠٠ ديگه خيلي مسئله ساز شده.هرچي خاله مريمخواست ادب رو رعايت كنه و چيزي ننويسه نشد.الان ديگه چند ماهي هست كه ادامه داره و ديگه به يه دلنگراني تبديل شده.خاله مريم كه ديگه حتي وقتي ياد كوروش ميفته كه داره چه عذابي ميكشه گريه اش ميگيره. اون دو تا دندون كوچولو رو اينقدر مياره جلو و فشار ميده كه خيس عرق ميشه.تمام دستورات پزشكي قديم و جديد بيفايده بودند. شربت انجير، روغن زيتون، پارافين!، ثناگل و هزار تا روش سنتي و پيشرفته ديگه.حالا آخرين تجويز اسمش فلوسه! خدا كنه اثر كنه. در اين صورت يه عكس اختصاصي از اين گياه تو وبلاگ ميذارم.البته در كنار معرفش “خاله بنفشه“ .خدا كنه پسرم خوب بشه

Thursday, February 5, 2009

دندون هاي تنبل

پا قدم خاله مريم خيلي خوب بود؛ دندون هايي كه همه منتظرشون بودند بالاخره رويت شدند و شهرزاد كاشف اين مسئله بود.حالا ديگه به زودي اون دوتا دندون كوچولوي فك پايين از تنهايي دراز مدتشون در ميان و جمعشون با بقيه جمع ميشه.

Wednesday, February 4, 2009

استقبال گرم

خاله مريم دوباره برگشت! هميشه نگرانم كه نكنه اين دفعه كوروش باهام گرم نگيره وغريبي كنه. ولي پسرم ايندفعه هم سنگ تموم گذاشت. به محض ورود من اومد دست انداخت گردنم اينقدر بوسم كرد كه خستگيم در رفت. بعدش هم وقتي لباسهايي رو كه براش خريده بودم بهش نشون دادم با خوشحالي برميداشت و باهاشون يه چرخي ميزد و همين جور حرف ميزد. وقتي هم خاله مژگانش اومد انگار كه ميخواست همه چيز و براش تعريف كنه كلي سخنراني كرد

Sunday, January 18, 2009

خواب

ديروز خاله اقدس به من تلفن كرد و گفت كه خواب جوجو رو ديده. خيلي جالب بود.ميگفت خواب ديده كه كوروش داره به همون زبون خودش هي ميگه”اپ اپ” و بعد از چند بار گفته اگه خاله مريم اينجا بود الان بهم آب ميداد!!فكر ميكنيد كوروش اين جمه رو واقعا كي ميتونه بگه؟

Thursday, January 15, 2009

ماجراهاي خونه خاله مژگان

ميدونيد كه سه شنبه ها روز خاله مژگانه. اين سه شنبه خيلي پرماجرا بوده. اول اونكه پسر طلاي من موقع دويدن خورده زمين و سرش خورده به كنار ميز و گويا هم باد كرده و هم كبود شده )): خاله مريم كه با شنيدن اين خبر دلش از حال رفت ولي اين پنبه و پنگول بي احساس اصلا حتي نيومدن سراغش
دوم اينكه امير طلابه خاله مريم زنگ زد و طبق معمول داشت حكايت هاي كوروش رو تعريف ميكرد كه لابلاي صحبت هاش اقرار كرد كه با مامانش يه كار عجيب كردند و با كوروش جايي رفتند؛ كه با اعتراض خاله مژگان قضيه رو يه جورايي جمع كرد. حدس خاله مريم درست بود؛ بي اجازه ي مامانش؛ پسر رو برده بودند دكتر! اونم با رانندگي پنگول! حالا يه مامان نسرين عصباني دارند كه براي مذاكره باهاش دست به دامن خاله مريم شدند. خاله مژي دست از اين كارا بردار

اينم با تيپ زمستونيم


پسر= پدر

تو اين عكسش بي نهايت شبيه باباشه! مخصوصا ژستش! مطمئنم اگر هر چقدر هم در اين لحظه صداش كنيد؛ مثل عليرضا اصلا متوجه نميشه و غرق در تلويزيونه.حالا ميخواد هر اتفاقي دور و برش بيفته براش هيچ فرقي نميكنه

Monday, January 12, 2009

اي امير دم بريده

مثلا دل خاله مريم به اين خوشه كه در زمان نبودنش اين امير و شهرزاد دم بريده از پسرك مراقبت ميكنند. اما قضيه درست برعكسه. ديگه كار به جايي رسيده كه از اذيت و آزاراشون فيلم برداري هم ميكنند و براي من ايميل ميفرستند.همه اينها زير سر اون امير طلاست و اين پنبه ساده هم گول اين پنگول ناقلا رو ميخوره و باهاش همراهي ميكنه

Thursday, January 8, 2009

خاله تلفني


باز هم اين خاله مريم رفت تو گوشي تلفن. ولي در عوض كلي لباسهاي خوشگل نصيب پسر شده كه خاله مريم با اولين مسافرها فرستاده. اين چند روز هم كه كل مملكت تعطيله و كوروش حسابي داره با مامانش كيف ميكنه.
پي نوشت: عكس متعلق به آرشيو خاله مژگان